دیشب رفتیم جلسه معارفه با خانواده ای که داداش کوچیکه چهارساله دوستش داره و وا عجبا از طرز برخورد خشک و بی روحشون، و عجیبتر اینکه امروز غروب زنگ زدم آدرس محل کارشو بدم برای تحقیق، مادرش گفت موضوع از نظر ما تموم شدست، نظر ما صدرصد منفیه، هر چی گفتم دلیلش چیه گفت به نظر ما روحیات دو خانواده به هم نمیخوره، بهش گفتم اما پای محبت دو جوان مطرحه، بیاین با هم صحبت کنیم شاید حل شد، گفت نه که نه ، بی هیچ دلیل منطق پسندی
گفتم دیشب هر چی ما پرسیدیم ملاکهاتون چیه، شما گفتین مسایل اخلاقی، معنوی و رفتار طرف برامون خیلی مهمه، چطور در عرض یک ساعت به ارزیابی این موارد دست پیدا کردین از ما بی احترامی دیدین اگر موضوعات مالی مطرح هست بگین در موردش صحبت میکنیم، اما هیچی نگفت
داداش زنگ زده شوکه شده بهم گفت اینا چی میگن، دختره زنگ زده بهش گفته خانوادم میگن ملاکهای ما رو ندارین و دلایلش اونقدر مسخره بود که تا یک ساعت فقط متحیر مونده بودم پدرش گفته باباش دیسیبلین ظاهری نداره دفترچه بیمه هم نداره اگه بیفته خونه پسراش باید خرجشو بدن، دلیل دیگشون این بوده مامانم به پسرش زیادی محبت میکنه پسره مامانیه، تازه برادرش گفته من سال نودوسه این پسر رو با سه تا دختر دیدم که دوست دختر بازی میکنه، خنده دارش اینه اون سال برادرم درگیر سربازی بود و جالبه بخاطر اون تحفه حلقه می انداخت و چطور اصلا یکی میتونه اینطور صراحتا سال بگه، وای چقدر ملت عجیب و غریب شدن
خلاصه اینکه به داداش گفتم دختره میخواسته بهت نه بگه تو رودربایستی گیر کرده و از طرف خانواده با زبون اونا نه گذاشته تو دامنت
خلاصه اینکه طفلی شرایط روحی داغونی داره، میگه بخاطرش خونه خریدم چقدر بی مرام بود
دلم براش کبابه، خودم هم غصه نبودنت داغونم کرده
کلا اوضاع وحشتناکیه، خدا خودش کمک کنه
- ۹۷/۰۶/۰۴