امروز بقدری دلتنگت بودم که کلا مثل برج زهرمار شده بودم سر کارم با همه تنش داشتم با رییسم دعوام شد گفتم دیگه تو این دفتر نمیمونم نمیتونم با شما کار کنم
رییسم چشماش باز مونده بود طفلی نمیدونست چی بگه، به داد بیدادش ادامه بده یا بگه نرو بدون تو گروه میپوکه
حال خودمم بد بود حتی هنوزم نرمال نشدم تپش قلب دارم الکی اشک میریزم بغض میکنم مدام میخورم بازم احساس گرسنگی دارم، اصلا تا حالا خودمو این مدلی ندیده بودم انگار دارم سکته میکنم از بس درونم پر از خشم هستش
هی صلوات میفرستم اما آروم نمیشم
- ۹۷/۱۰/۱۰