شکوه زندگی

کنارم لحظه ای بنشین چه حاصل/ که فردا بر سر خاکم نشینی

شکوه زندگی

کنارم لحظه ای بنشین چه حاصل/ که فردا بر سر خاکم نشینی

شکوه زندگی

زندگی شیرین تر از آنست که فکرش را بکنی، فقط باید آنکه می بایست باشد، با تمام وجود باشد نه سایه و هاله ای از بودن
بخاطرت از خیلی چیزها گذشتم اما بخاطرم یک ذره گذشت نکردی
کاش می توانستی عظمت عشق مرا درک کنی
اما چه سود از گفتنهایی که حاصلش سکوت است
کنارم لحظه ای بنشین چه حاصل/ که فردا بر سر خاکم نشینی

پیام های کوتاه
بایگانی
پیوندها

۶۵ مطلب در شهریور ۱۳۹۴ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

امروز من

همچین شبهایی برای من بسیار به یاد ماندنی بودن یادته چقدر همراهم دعا میکردی خدا خدا میکردیم
من خوب یادمه ماه من
:))
تو حتی از خودم بهتر, غریبیهامو میشناسی
نمیخوام چتر دنیارو که تو بارون احساسی
خدایا دوستت دارم, واسه هر چی که بخشیدی
همیشه این تو هستی که, ازم حالم رو پرسیدی
بازم چشمامو میبندم, که خوبیهاتو بشمارم
نمیتونم فقط میگم, خدایا دوستت دارم

خدایا دوستت دارم
لطفا مراقب همه ی عزیزان من باش
ازت ممنونم
خیلی خیلی زیاد :))
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

امروز من

واقعا چقدر ادما میتونن متفاوت باشن وقتی پست قبلی رو نوشتم از صندلی محوطه بلند شدمو به طرف در ورودی راه افتادم همینطور داشتم به حس بد امروزم فکر میکردم که صدای مرد پیری توجه منو به خودش جلب کرد
سلام خانم مهندس صبح عالی بخیر
نگاه مو به طرفش چرخوندم باغبان خوش ذوق محوطه بود که چشمای شاد و مهربونش قلبمو پر از شوق کرد هر دو به احترام هم دستمونو روی سینمون گذاشتیم و با یک تعظیم بسیار کوچک همراه با لبخندی اکنده از سر قدرشناسی
به هم سلام کردیم

پیرمرد مهربون مرسی
ممنونم که پیغام خدارو بهم رسوندی
ممنونم

همیشه ادمایی که سخت تلاش میکنند و از قشر کم سواد جامعه هستن برام قابل احترامتر بودن
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

امروز من

پر از لبخند حضورت با توکل به خدای رحمان از خونه اومدم بیرون همینطور داشتم ایت الکرسی زمزمه میکردم متوجه عبور مردی از کنارم شدم مثل همیشه سرمو بلند نکردم نگاه کنم ولی متوجه شدم لباسش پیراهن مردانه نخودی رنگی بود با شلوار پارچه ای و این در نظر من یعنی اون لزوما از مردای سوسول خیابون نیست همینطور بدون اینکه مسیرمو عوض کنم از کنارش گذشتم و یکدفعه خدا شاهده ایه قرانی که زمزمه میکردم گم کردم مرد بیشرف یکحرفهایی زد و رد شد که دیگه ماتم برده بود حتی متوجه ماشینی که برام بوق میزد هم نشدم اونقدر وقیح بود که تا مسافتها پشت سرم فریاد میزد و باز به من گوشزد شد که یک مرد تا چه اندازه میتونه بی حیا باشه
البته زنها هم همین قابلیتو میتونن داشته باشن
واقعا حس بدی دارم
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

امروز من

خدایا چرا با من اینکارو میکنی نمیگی من باید با روحم که میخواد از شدت خواستنش برای همیشه به اسمونا پرواز کنه باید چکار کنم واقعا چی فکر میکنی در موردم من یه بنده ضعیف و دردمند تو هستم تو هستی که قوی و جباری تو هستی که ظرفیتت بالاست و این منم به اندازه روحم توان دارم از من بیش از این مقاومت نخواه
امروز روز سختی بود بلاخره رسیدم خونه و خوشحالم که سالم رسیدم واقعا من میدونم که اگه خدا همراه قدمهام نباشه قطعا با این درد که بعضی وقتا میشه از شدتش حالت بیهوشی بهم دست میده چطور میتونم راهو به سلامت طی کنم
و چقدر حالم بهتر شد حضور ماهتو دیدم اگه بدونی امروز چقدر تمام وجود من تورو فریاد کرده
عزیزمی
میفهمی
عزیزمی
ماه اسمان دلم
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

امروز من

خروجی اتوبان ماشین سخت پیدا میشه خوب حس میکنم نداشتن سرویس یعنی چی تازه چقدرم باید پیاده برم
سوار شدم بدون اینکه به راننده نگاه کنم تمام راه بیرونو تماشا کردم داشتم نزدیک میشدم کرایه رو حاضر کردم گفتم بفرمایید فقط دستشو دیدم که به طرفم دراز شد و گفت قابل نداشت وقتی انگشتر عقیق زرد رو دستش دیدم درست لحظه هایی از رویاهام از جلوی چشمام گذشت دستی مردونه با موهایی به ظاهر نرم, لطیف و مشکی روی پوستی گندمی که انگشتری عقیق زینتش داده بود یواشکی چهرشو نگاه کردم قلبم تند میزد نمیدونم دلم میخواست تو باشی یا نه!
تو نبودی ولی خاطرات رویاهای تو بود پیاده شدم و تمام راهو با دستای مهربون تو قدم زدم و با خودم گفتم خدایا چرا با من اینکارو میکنی الان من با دلم چه کنم..
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

امروز من

خوبی دخترم؟بهتری؟
اینا سوالای مردیه که حرفاش نگاهش قدمهاش همه پر از خدا و ارامشه
اون تنها همکار و دوست من هستش که به حرفای بقیه گوش نکرد و یه جورایی بدجور مراقب من بوده
اون امروز صبح مچاله شدن منو تو اسانسور دید که چطور سعی میکردم رو پاهام وایسم و میدید که چطور میلرزم و خودمو توی پالتوی زمستونیم قایم کردم و با لبخندی گفت سرماخوردی مراقب خودت باش چه زود زمستونو اوردی و در اهنی و سنگین اسانسورو برام باز کرد و اونقدر نگهداشت تا من یواش یواش با دردی که درونم میشکستو صدام درنمیومد بیام بیرون چند قدم همراهم اومد و به صورت گل انداختم نگاهی کردو گفت تبم داری؟ با لبخند نگاهش کردمو گفتم شاید
اون برای من مثل یه بابای مهربونه که یادم انداخت راحت میشه مهربونی کرد
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

امروز من

یک ماه گذشت و باید بگم این عسل اردبیلم که برام نسخه پیچیدن همچین تاثیری هم نداشته
امروز نتونستم حتی از جام بلند بشم برای همین کارو تعطیل کردم برم ببینم یعنی چقدر رفتنی ام
البته که عمر دست خداست شوخی بود
شده افرادی رو دیدم که با بدترین شرایط جسمی سالها بالا سر بچه هاشون بودن اصلا همینه همینکه یکی باشه که بهت وابسته باشه یکی که نفسش به نفست بسته باشه یکی که تمام دنیاش باشی بهت نیاز داشته باشه تورو نگهمیداره هر چقدرم بیماریت زمینت زده باشه نمیدونم یکی هست اینطور منو خواسته باشه یعنی اقا پسر میتونه اینقدر منو خواسته باشه رفتاراش که اینو نشون نمیده خیلی تودارو غد هستش دریغ از یک حرف محبت امیز,
فکر کنم همه مردها اینطورن بزرگ میشن یادشون میره بگن دوست دارمت
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

باورم نمیشه

قناری برگشته
همینطور داشتم اروم اروم با خودم غزلی رو زمزمه میکردمو اشکام اروم اروم سرازیر بودن که اول صداشو شنیدم بعدم اومد صاف نشست روبروم روی شاخه درخت
سالهاست منو رها نکرده و مدام بهم سر میزنه این واقعه یکی از حیرت انگیزترین وقایع زندگی منه
با اومدنش تب نبودنتو درون من کمی سرد میکنه و وسط اشک و اه لبخند روی لبام مینشونه اون دوستو همراه و هم صحبت عاشقانه های من شده
الهی که همیشه برام بمونه
نمیدونی چه سرو صدایی راه انداخته :))
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

امروز من

یادته هر روز ساعت هشت صبح
وعده دیدارموان
اما حالا دیگه فراموشش کردی

یادش بخیر ماه من

کاش میتونستم دیگه هیچوت اشک نریزم برای نبودنات
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

بلاخره رفتم

چون اینروزا کنارم بودی برام راحتتر بود زیاد مثل قبل حالم دگرگون نشد بعد از چندین جشن عروسی که در این دو سه سال دعوت شده بودم امشب رفتمو سعی کردم بغض نکنم ولی خوب بازم چند بار اشک تو چشمام حلقه شد بازم به خودم گفتم کنارمه دارمش برای چی غصه بخورم ولی واقعا درکم کن سخته برام خیلی سخته چون یه دنیا دوست دارمت
دارم سعی میکنم به خودم مسلط باشم انشااله بتونم

یه حرفی هم با خواننده های اینجا دارم شاید نوشته هام براتون تکراری باشن ولی برای خودم اینطور نیستن هر روز عشق در من جلوه های زیبای دیگری رو رقم میزنه من اینجا حرفای دلمو مینویسم حرفایی که نه میتونم به دوستی بگم و نه در دفتر خاطراتم بنویسم
براتون احترام قایلم لطفا برام احترام قایل باشین ممنون
  • شکوفه