شکوه زندگی

کنارم لحظه ای بنشین چه حاصل/ که فردا بر سر خاکم نشینی

شکوه زندگی

کنارم لحظه ای بنشین چه حاصل/ که فردا بر سر خاکم نشینی

شکوه زندگی

زندگی شیرین تر از آنست که فکرش را بکنی، فقط باید آنکه می بایست باشد، با تمام وجود باشد نه سایه و هاله ای از بودن
بخاطرت از خیلی چیزها گذشتم اما بخاطرم یک ذره گذشت نکردی
کاش می توانستی عظمت عشق مرا درک کنی
اما چه سود از گفتنهایی که حاصلش سکوت است
کنارم لحظه ای بنشین چه حاصل/ که فردا بر سر خاکم نشینی

پیام های کوتاه
بایگانی
پیوندها

۱۲ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۷ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

سکوت بی نهایت

عجیب دلم برایت تنگ شده است

هر روز صبحها به یادت دعای عهد می‌خوانم هر روز به یادت برای شادی روح دایی ات فاتحه میدهم هر روز به امید بودنت به تلگرامت سر میزنم و هر روز صبح به ابرها و طلیعه های نور در افقهای دوردست خیره میشوم و به تو صبح بخیر میگویم و به جای ابرهای باران زا، دیدگانم در نبودت بارانی میشوند 

گاهی این بارانها گلخند شادی بر روی گونه هایم می‌نشانند وقتی فکر میکنم چقدر بزرگ شده ای چقدر متعهد شده ای و چقدر می توانی همسری مهربان و پدری فداکار باشی و هستی

مراقب خودت باش


بگذار...

 حالا که بارانیست دیدگانم

حالا که دلتنگ توست روزگارم

بگویم ز دور دست‌ها این ندا را

هنوز هم بدان دوستت دارم

  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

آواز عاشقانه‌ی ما در گلو شکست
حق با سکوت بود، صدا در گلو شکست

دیگر دلم هوای سرودن نمی‌کند
تنها بهانه‌ی دل ما در گلو شکست

سربسته ماند بغض گره خورده در دلم
آن گریه‌های عقده‌گشا در گلو شکست

ای داد، کس به داغ دل باغ، دل نداد
ای وای، های‌های عزا در گلو شکست

آن روزهای خوب که دیدیم، خواب بود
خوابم پرید و خاطره‌ها در گلو شکست

"بادا" مباد گشت و "مبادا" ‌به باد رفت
"آیا" ز یاد رفت و "چرا" در گلو شکست

فرصت گذشت و حرف دلم ناتمام ماند
نفرین و آفرین و دعا در گلو شکست

تا آمدم که با تو خداحافظی کنم
بغضم امان نداد و خدا..... در گلو شکست


مرحوم قیصر امین پور
روحش شاد
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

از وقتی تو رفتی زندگیم به هم ریخته

کمتر حرف میزنم مدام تو خودم هستم و بیشتر اوقات در حال مرور خاطرات 

گاهی هم با خدا درددل میکنم

دیگه نسبت به همه چی بی تفاوت شدم هستم ولی انگار نیستم

بودنت برایم امید بود

دیشب باز هم خوابت را دیدم و با ناجی به آینده سفر کردیم من فکر میکردم این زمان که در آن هستیم سخت میگذرد اما دیدم الان چقدر بهتر از فرداهاست

توکل به خدا

راستی دیگر دعا برایم بی مفهوم شده است دیگر کیلویی اندازه گرفتن اعمال مسخره شده است فقط سعی میکنم درست زندگی کنم به کسی آسیب نزنم

مدتی بود گرفتار پاپوش مسخره ای شده بودم خنجر خوردن از دوستی که فکر میکردم دوست است دیروز حکم انفصال از خدمتش به مدت یکسال خورده شد ودیگر در جلسات رسیدگی به پرونده حرف نمیزدم سپردمش به خدا و بلاخره ثابت شد من نبودم که در نامه مجوزها دست میبرد بلکه خود اتهام زننده بوده است اینها یک باند زیرپوستی هستند که قصدشان ضربه زدن به من بود که انگار باند منو خدا زورش بیشتر بود

بدبختی اش اینجاست که برای این این دختر هم دلم میسوزد دارای یک فرزند و همسری بیمار است کی فکرشو می‌کنه من برم با رییس هیات تخلفات صحبت کنم شاید ببخشنش، اما گفتن نمیشه و حکمش صادر شده

وقتی برگشتم اتاقم رییس هیات تخلفات بهم زنگ زد گفت نگران وام و قسطش نباش برات یه کاری میکنیم گفتم متوجه نمیشم

گفت مگه ضامنش نشده بودی وام بگیره

تازه یادم اومد که سال ۹۴ ضامنش شده بودم و الان که انفصال یکساله خورده قسطش افتاده گردن من، نمیتونه پرداخت کنه که 

خنده تلخی کردمو گفتم برای این نبود که اومدم پیشتون خواستم ببخشینش، بدجور گرفتاره اوضاع زندگیش بدجور داغونه و خداحافظی کردیم 

اینم به سختی های زندگیم اضافه شد

واقعا نمیدونم چرا باید اینهمه شوربختی دامن منو بگیره ناجی میگه خدا به اندازه ظرفیت بنده هاش بهشون سختی میده یعنی من هنوز سقف ظرفیتم پر نشده؟!


ماه رمضان آمد و ما هنوز همان بنده های قدیم هستیم 

هنوز هم هر کاری میکنیم بی خیال زندگی میکنیم و در این ماه انتظار خدایی شدن داریم انتظار بخشش


+ وقتی نمیتونید برای همیشه بمونید، از همون اول امید کسی نشین

  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

چهار روز گذشت

دقیقا چهار روز است که از تو بیخبرم

چقدر سخت است نبودنت 

درست مثل بیماران تب نوبه، هر از چند ساعتی که میگذرد میایم میبینم هنوز هم نیستی سرم سنگین میشوم صورتم داغ میشود و تب میکنم

باید نبودنت را بخاطر زندگی ات بپذیرم مبادا دوباره سر سخن باز کنمو بگویم باش من به بودنت به دیدنت به نگاهت به حضورت محتاجم

و چه سخت با من تا کردی

کمی انصاف میداشتی

تمام تو مال اوست کاش این اندک از خودت را از من نمی گرفتی

چطور فرداها را باید سر کنم

مگر میشود مگر میتوانم

مطمینم من طاقت نمی آورم

مانند مرغی که لانه اش را گم کرده سرگردان و پریشانم 

تو فکر میکنی بتوانم بدون تو زنده بمانم

نمیدانم...

  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

توان شانه های من

تا یادم میاید مسوولیت خانواده بر دوشم سنگینی میکرده، از انموقع که دخترکی کوچک بودم شروع شد و تا به امروز که زنی میانسالم ادامه داشته است و خواهد داشت

روزی مادر پدر و مادر و خواهر برادرهایم بودم و حالا مادر فرزند خودم و جدیدا قرار است خاله و مادربزرگ هم بشوم

اینکه خاله میشوم خیلی خیلی خوب است روزی آمدنت به زندگی ام مصادف شد با عمه شدنم و امروز زمان رفتنت مصادف است با خاله شدنم تو کیستی چیستی از کجا در زندگی من با هویت عشق، خدا و امام زمان عج، ظهور پیدا کردی، کی بود که من با تو فهمیدم حسین ع کیست، ابوالفضل ع چه کرد، من با تو بود که در اعماق وجودم فاطمه بودن زینب و رقیه بودن را درک کردم من با تو بود که شدم رضای به هر چه هست و نیست و حالا با نبودنت همه چیزم را گم کرده ام من خدا را گم کرده ام

امروز خواهر کوچکتر که باردار است طرفای ساعت سه بعدازظهر زنگ زد و من که خودم بار رفتنت به دوشم سنگینی می‌کرد گوش دادم و او هی به بارم اضافه کرد هی گفتو گفت تا کارش به هق هق گریه کشید او غم بیکار شدن همسرش، بدهی خانه ای که خریدند و سیسمونی که میبایست پدرم تهیه کند را درست گذاشت وسط زندگی ام، برای بدهی منزلش فکری برداشتم درست شد، برای بیکاری اش تماس گرفتم آن هم درست شد و اما من هم خاله هستم و هم مادربزرگ میشوم این چندماه باید پس انداز کنم برایش سیسمونی بخرم و در کنارش آقا پسر را از نظر مالی و هزینه های پزشکی مدیریت کنم 

هر بار که خواسته ام فقط به خودم و احساس ترک خورده ام فکر کنم دنیا زده است پس کله ام و گفته است بس است خیلی مردی بیا اینها را حل کن بعدا وقت بگیر برای دل خودت

راستی دیشب دوباره ناجی را دیدم که تو را نشانم داد داشتی به همه شیرینی تولد آقا را تعارف میکردی اما از من گذشتی بی تعارف

به ناجی گفتم چرا همچین کرد، او چرا ناراحت است، خودش گفت از زندگی ام بیرون برو، خودش مدام مرا پس زد، خودش گفت من نمیخواهم با تو وارد صحبتهای دلی بشوم حالا در عوض قهر میکند، آنکه دلش شکست و شیشه دلش هزار تکه شد من بودم که هنوز قد خم نکرده ام

ناجی دستم را گرفت و با هم قدم زنان رفتیم او دعای عهد میخواند و من اشک میریختم تا به حیات مسجد جمکران رسیدیم و روی سکویی کنار هم نشستیم انگار تمام بارهای زندگی ام را از شانه پیاده کرده بودم هنوز هم نسیم دلپذیری که گونه هایم را نوازش میداد حس میکنم

شب زیبا و به یاد ماندنی بود آسمان رویایم پر از نور بود و من غرق در آرامش و شادی، همان چیزی که به آن محتاجمو در زندگی ام گم شده است

همین

مراقب خودت باش

دیگر نمیدانم نمی‌بینم بودنت را

مراقب خودت باش

  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

...

این طلب در تو گروگان خداست  

زانکه هر طالب به مطلوبی سزاست  

  • شکوفه
  • ۱
  • ۰

کاش بیایی دیگر

آقا جان کاش بیایید دیگر

بیشتر از این چقدر باید دعا کنیم چقدر صبوری کنیم اینهمه ظلم را مگر خدا نمی‌بیند


بهار دلها بیا

مولای خوبان بیا

مهدی موعود بیا

سرور و سالار بیا

آقای خوبیها بیا

..‌.

چقدر آه بکشیم که محروم از دیدن روی ماهتون هستیم 


چقدر پریشانم مدام میخواهم به تو تبریک بگویم مدام دلم میخواهد بگویم چشممان روشن باز هم نیمه شعبان آمد باز هم بهار دلها امد، باز هم میگذرد و ما هم میگذریم اما او از کوچه ما نمی گذرد

لاقل تو بیا که برایم سنبل عشق خدا و اهل بیتی

دل من چقدر آه بکشد

که از دستت داد

آه ...

  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

سومین جلسه پرونده

امروز غروب سومین جلسه پرونده ام برگزار شد هر چه پیشتر می رود بیشتر میفهمم چقدر انسان توان پست شدن دارد، از مواردی برای متوقف کردنم استفاده می کنند که یک کارمند می تواند به واسطه اش مورد تشویق و قدردانی قرار گیرد درکش برایم زیاد سخت نبوده است که انسانهایی اینچنین پست باشند که بتوانند همه چیز را با مدرک و سندسازی وارونه جلوه بدهند قبلا هم در سازمان شهرداری همچین مشکلاتی داشته ام اصلا به همین خاطر از آن کار فاصله گرفتم اما متاسفانه همه جا کسی که زیادی درستکار باشد زیادی هم تخریبش میکنند این چیز غریبی نیست

از احوالات روحی ام برایت بگویم که چقدر داغونم و دیدار هر لحظه از حضورت چقدر برایم آرامش آفرین است، ممنونم که هنوز در کنارمی حتی اگر ندانی که نفسهایم به نفس هایت گره خورده است

نمیدانم تا کجا تا به کی میتوانم لحظه لحظه نفس کشیدنت، بودنت و نگاه هر لحظه ات را داشته باشم نمیدانم کی قرار است این مسیر کوچک ارتباطی هم قطع شود یاد روزی افتادم که وبلاگم از دست رفت و چقدر بینمان فاصله انداخت، فاصله ای که برخلاف میل تو هم نبود و برایت مفید هم بود در این بین من سوختمو روزی صدسال پیرتر شدم الان دیگر احساس درختان کهنسال را وقتی نام تبر را میشنوند درک میکنم که چطور سریال زندگی پر خطر و پر حادثه شان از مقابل چشمانشان میگذرد

چقدر حرف دارم با تو

امروز بارها برایت نوشتمو دیلیت کردم بارها به آدرس وبلاگ قدیمت رفت و آمد کردم نمیدانم چرا بعد از اینهمه سال از مسکوت ماندنش هنوز هم احساس میکنم تو آنجا هستی و هنوز هم آن را زنده می دانم حتی اگر آخرین مطلبش برای سالهایی باشد که هنوز خیلی بیشتر از حالا داشتمت

چقدر زود میگذرد

چقدر زود میشود تمامت کنند و تمام بشوی

مراقب خودت باش

زنیکه که همیشه عاشقت ماند و رفت تا تو لحظات ناب زندگی را تجربه کنی

بدان که همیشه دوستت دارم همسفرم و مرد مهربان رویاهایم

هنوز هم دلنوشته آخرت جگرم را خون میکند

که انطور در مقابل نگاه من از عشقت به او نوشتی

هنوز هم نمیتوانم در این یک موضوع درکت کنم

خدانگهدار

شاید همین روزها مجبور شویم این کلمه را ثانیه به ثانیه با خودمان صرف کنم

خدانگهدارم

خدانگهدارت

...

  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

سحر خیز بودی

سلام دنیا، سلام زندگی

صبح زیبای بهاریمون بخیر 

چندوقتیست صبح ها سحرخیزی ات را نمی‌بینم

ساعت پنج به بعد بیدار بودی

چه شده که اینطور نماز صبحهایت قضا می شود

تذکر لازم شده ای ها

عزیزمی، دورت بگردم، نماز صبحت نشود قضا، زود پا شو

بگذار روزت با برکت نام خدای رحمان شروع شود

تو نان آور خانواده ای، نماز صبحت از لقمه حرام دورت میکند تا این حد مهم است خودت که می دانی


امروز، منو آقای رییس قرار است کولاک کنیم، جلسه خفنی داریم که میخواهیم خفت یک وزارتخانه گردن کلفت را شدیدا بچسبیم

آنها فکر میکنند به راحتی میشود هزار تهمت و پاپوش بسازند بعد فلنگ را ببندند

این تو بمیری دیگری وجود خارجی ندارد با یاری خداوند ریشه فسادش را میکنیم

انشالله موفق می‌شویم یا خودمان را می اندازند قاطی باقالی ها

لا حول ولا قوه الا بالله العلی العظیم


یادت نرود

نماز صبح😊💕🌹

  • شکوفه
  • ۱
  • ۰

چقدر زود میگذره

انگار همین دیروز بود که وسط حرفات گفتی فلانی می‌دونه دنبال یه دختر خوب میگردم هی میام دوروبرم

کاش دنیا می‌تونست به عقب برگرده من اون دختر خوب باشم

قطعا یک روز هم زندگی کردن با تو برای من بهشت میبود 

افسوس دیر پیدایت کردم

امروز مدام نگاهت کردم یک دل سیر

اما هنوز دلتنگت هستم

دیگر نمیدانم چگونه میشود آرام بود چگونه می توان این بغضها را بلعید و جایش لبخندی از صمیم قلب زد

مراقب خودت باش

گاهی هم به یادم باش اگر هنوز دوستم داری

  • شکوفه