شکوه زندگی

کنارم لحظه ای بنشین چه حاصل/ که فردا بر سر خاکم نشینی

شکوه زندگی

کنارم لحظه ای بنشین چه حاصل/ که فردا بر سر خاکم نشینی

شکوه زندگی

زندگی شیرین تر از آنست که فکرش را بکنی، فقط باید آنکه می بایست باشد، با تمام وجود باشد نه سایه و هاله ای از بودن
بخاطرت از خیلی چیزها گذشتم اما بخاطرم یک ذره گذشت نکردی
کاش می توانستی عظمت عشق مرا درک کنی
اما چه سود از گفتنهایی که حاصلش سکوت است
کنارم لحظه ای بنشین چه حاصل/ که فردا بر سر خاکم نشینی

پیام های کوتاه
بایگانی
پیوندها

۱۷ مطلب در شهریور ۱۳۹۷ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

السلام علیک یا الشهدا و اسرای کربلا علیهم السلام

آقا جان امام عصرمان عج تسلیت ما را بپذیرید

  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

میدانی چقدر نگرانت شده بودم خداروشکر سلامتی، خداروشکر حالت خوبه

پریشب بهم گفتن نور چشمش هستی که بازگشته ای، گفتم نه اینطور نیست، او عمر من است که دور میشود از من، خود به چشم خویشتن میبینم که جانم می رود

اما چه کنم که 

مرد خانواده اش است و هزار امید به او بسته اند

همین اندک مال من باشد که بدانم سلامت است و گاهی هم برایم چند خطی از اندیشه هایش بنویسد مرا بس، دوستت دارمهایش محبت‌های بی دریغش نثار دیگری، سهم عاشقان همیشه اندک بوده است این رسم زمانه است تقصیر منو تو نیست

یادش بخیر روزهایی که گذشتند

شعرهایی که نوشتیم

باز هم اول مهر میشود و روزهای یافتنت فرا می رسد باز هم در سر من بال پرواز قوت میگیرد که بزند برود از هر چه بند است که پرواز را ناممکن ساخته

  • شکوفه
  • ۱
  • ۰

غروب دلگیر روز عاشورا

  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

شب ششم محرم که مخصوص شش ماهه آقا سیدالشهداست، به نیت به دنیا اومدن پسر کوچولوی آبجی کوچیکه و سلامتی همه اعضای خانواده مثل هر سال با بابا رفتیم روستای قوچستان و یه گوسفند خریدیم که قربانی شد، خیلی گوسفند مظلومی بود شخصیت عجیبی داشت نگاهش و طرز رفتاراش بدجور جالب بود با یک حالت خاصی نگاهم میکرد و سرش را به مانتوم می‌مالید که جیگرمو کباب کرد، موقع بریدنشم آنقدر آرام خوابید و هیچ تکان نخورد حتی لحظه جان دادنش هم تسلیم بود 

انگار با طیب خاطر می‌رفت که برای عزاداران حسین فاطمه س طعامی گردد

از قبل با هیات شیروانی‌ها هماهنگ کرده بودم آمدند درب منزل و توقف داشتند داداش کوچیکه اسپند دود کرد و قربانی دسته را تقدیمشان کردیمو رفتند

امیدوارم خدا از همه قبول کنه از ما هم همینطور

دیشب هم رفتم برنج قیمه ظهر عاشورا رو بگیرم خیلی همه چیز گرون شده وقتی قول گوسفند رو به خانم آقای بانی هیات دادم اشک در چشمانش حلقه شده بود و گفت آنقدر اوضاع خراب شده ما فقط تونستیم روغن ناهار ظهر عاشورا رو بگیریم و بهش گفتم ناراحت نباشین بلاخره جمعو جور میشه شیعه نمی‌گذارد میهمان اباعبدالله گرسنه از خانه اش برود، تا روز آخر هم پول نذری هنوز جور نشده بود در دقیقه نود همه چیز جفت و جور شد گوسفند چون از قوچستان گرفتم کیلویی بیست و پنج تومن برام دراومد که سی و شش کیلو بود شد نهصد و ده تومن و دو کیسه برنج هم گرفتم شد صد و پنجاه تومن، روی هم از یه تومن، پنجاه تومن بیشتر، حالا قرار شد مثل هر سال صبح عاشورا زعفرونشو دم کنم ببرم براشون و قابلمه ببرم برای سی نفر میهمانم هم غذا بگیرم، برای نذری مامان هم برنج گرفتم و الان با بابا اوردیمش خونه، بابا تمام راه قوربون صدقم می‌رفت هی میگم نگو اینحرفارو، من که کاری نکردم هی میگفت اگه تو نباشی ما چیکار کنیم، یکدفعه یاد خواب دیشبم افتادم با لبخند موذیانه ای که سرشار از عشق هم بود نگاهش کردمو گفتم مگه قراره نباشم؟!😁😂 گفت لال بشم منظورم این نبود دختر و هر دو زدیم زیر خنده

بابام عمر منه، کلا تو زندگیم تنها مردیه که دیدم مردونگی در وجودش زندست نمیگم همچین مردهایی نیستنا، میگم من از نزدیک همتاشو ندیدم

خلاصه اینکه فردا صبح میرم خونه مامان، عدس پلوشو بپزیم ایشالا خدا نذر همه رو قبول کنه

عجیب کمر و کلیه و قلبم درد می‌کنه باز نمیدونم اون تو چه خبره، اینطوری همه چیز قاطی پاتی شده خدا بخیر بگذرونه

راستی امروز ظهر عجیب یادت کرده بودم از دیشب که خوابتو دیدم مدام به فکرت بودم رفتم وبلاگت و برات با هزار ترس و لرز یه کامنت نوشتم کلی دست دست کردم تا بلاخره ثبتش کردم نمیدونم چه واکنش و بازخوردی ازت خواهم داشت، امیدوارم حضورم ناراحتت نکرده باشه

مراقب خودت باش و برام دعا کن لطفا

دیشب با هم یه جای خوب بودیم یه جای سراسر عشق و آرامش، بین الحرمین 🌹💕

  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

مجنون تو کوه را ز صحرا نشناخت

دیوانه عشق تو سر از پا نشناخت

هر کس به تو ره یافت ز خود گم گردید

آنکس که تورا شناخت خود را نشناخت

  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

لحظات سراسیمه

خیلی لحظه بدیه وقتی خواب میبینی مرد مهربان رویاهاتو از دست دادی و در آن لحظه سراسیمه از خواب می پری و تمام وجودت می‌لرزد و مدام دوروبرت را نگاه می‌کنی و زیر لب میگویی یا فاطمه زهرا ، یا فاطمه زهرا س

و هی به خودت میگویی آروم باش اون فقط یه خواب بود اما دلت آرام نمیشود ناخودآگاه هق هق میزنی زیر گریه و یک دل سیر گریه می‌کنی تازه کمی که آرامتر میشوی موقعیت خودت را میفهمی، باور میکنی که آن تنها یک خواب بود و لزوما قرار نیست واقعیت باشد اما هنوز ته دلت قرص نیست نگران خوابهای صادقانه ات هستی نگرانی مبادا بلایی سرش بیاید مدام صلوات میفرستی و به خدا میسپارم اش

انشالله تنت سلامت باشد انشالله همسر و فرزندت به سلامت باشند 

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 

  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

تو تمام منی

تو نیمه دیگر من نیستی تمام منی

و من اینروزها دلم برای خودم تنگ شده است

  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

امروز هم میگذرد

صبور باش اینروزا هم میگذرد

از صبح فشار کار و کار

طرفای ظهر بود یک لحظه قلبم به سختی تیر کشید و مبهوت موندم، بعد بهتر شد تا رسیدم خونه سعی کردم حالمو بهتر کنم اما متاسفانه انگار قلبم جواب کرده اما من محکم‌تر از اینحرفا هستم و بارها اینجور اتفاقا برام افتاده، یه جورایی انگار بازنشسته کرده باشم خودمو احساس میکنم فقط دلم میخواد لب پنجره بشینم و به تو بی اندیشم که مرا آرام جانی نازنینم

 همین

  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

هر کجا هستی 

به سلامت باشی 

ماه من

  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

بسم الله ای روح البقا بسم الله ای شیرین لقا

 بسم الله ای شمس الضحی بسم الله ای عین الیقین


اسیر رویاهای دل انگیز عرفانی هستم اینروزها

تا ابد دوستت دارم، 

عشق مجاز من با عشق الهی یکی شده است هیچ نمیدانم حال خویش را

خدای من اوست یا از اول تو بودی که در او بوده ای

هنوز هم مست عشقت سرمستانه روحم می‌رقصد بر عرش الهی

هیچ نیستم اصلا از ابتدا نبوده ام که من تو بودم و تو او بوده ای

عز و عزیز و عزیزتر و عزیزترین تو بوده ای از ازل تا کنون تنها تو بوده ای که هستی

رهایم مکن

دستم بدار

  • شکوفه