شکوه زندگی

کنارم لحظه ای بنشین چه حاصل/ که فردا بر سر خاکم نشینی

شکوه زندگی

کنارم لحظه ای بنشین چه حاصل/ که فردا بر سر خاکم نشینی

شکوه زندگی

زندگی شیرین تر از آنست که فکرش را بکنی، فقط باید آنکه می بایست باشد، با تمام وجود باشد نه سایه و هاله ای از بودن
بخاطرت از خیلی چیزها گذشتم اما بخاطرم یک ذره گذشت نکردی
کاش می توانستی عظمت عشق مرا درک کنی
اما چه سود از گفتنهایی که حاصلش سکوت است
کنارم لحظه ای بنشین چه حاصل/ که فردا بر سر خاکم نشینی

پیام های کوتاه
بایگانی
پیوندها
  • ۰
  • ۰

امروز من

بی نهایت سردرد دارم البته با این اوضاعو احوالی که دارم سرم درد نکنه جای تعجبه
وقتی زندگیت به یه نقطه ای میرسه که وادارت میکنه بلاخره بپذیری که دوره دیگه ای از زندگیت در تنهایی مطلق اغاز شده نباید مقاومت کنی باید بپذیریش چون این دوره خیلی وقته شروع شده و تو داشتی مدام دست و پا میزدی که باورش نکنی
باورش کن و با اوضاعو احوالت نجنگ سعی نکن ازش فرار کنی این سرنوشت تو هستش این شوربختی سهمیه تو هستش بپذیرش و باهاش کنار بیا
میدونی چیه دردم اینه اصلا من پذیرفتم اره پذیرفتم این سرنوشتمو و اومدمو با تنهاییهاشم ساختم اما چی برای دلم باقی مونده که لاقل با خاطراتش صبحو شب کنم و شبو پنجه در برگ برگش فرو کنم و شبهامو باهاش صبح کنم حالا با چی با کی قدمهامو قسمت کنم
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

امروز من

کاش خوشبختی اینقدر کوتاه نبود زمانیکه داشتمت چقدر زود گذشت
تمام شبو گریه کردم حتی الانم پشت میزم دارم اشک میریزم و به حال دل خودم و سادگیهام بغض میکنم
خیلی بهم بد کردی
خیلی به دلم به احساساتم به اونهمه صداقتم به عشقم بد کردی
امیدوارم باقی عمرتو خوش زندگی کنی و دیگه هیچوقت دلی رو نشکنی یه ذره مرد باش و لاقل قدر زنتو بدون قدر منو که ندونستی
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

امروز من

اونیکه باورت داره یک قدم جلوتر از اونیه که دوستت داره
باورت داشتم لعنتی
خرابش کردی
لعنت به این زندگی
ازت متنفرم متنفر
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

امروز من

چقدر برات از خودم گذشتم از زندگیم از ثانیه به ثانیه اش برات گذاشتم اما تو فقط خودت فقط افکارت فقط زنت فقط...
چقدر درونم پر از حرفه
خیلی...
اره نباش همون بهتر که نباشی تا شاهده به حراج گذاشتن متانت و پاکی و ایمانم نباشی و گر نه تو غیرتت بیشتر از این شک میکنم که وایستی فقط نگاهم کنی
مرد اذری به غیرتو مردونگیش زنده است

چند روزه صفحه ها هم خراب شدن حتما کلی خوشحال شدی دنیا داره کلا منو ازت میکنه و با خودش به ناکجااباد میبره
خوشبحالت که اینقدر بیخیالی
اره باید مثل تو بود و راحت گفت به درک

حالم اصلا خوب نیست اصلا
به درک
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

امروز من

سر کار بازم موضوعات پردردسر و دعوای دوتا همکار خانم و خاله زنک بازیهاشون کلافم کرد و بعنوان نیروی ستادی حوزه ریاست مجبور شدم به بحثشون ورود کنم و هردوشونو بنشونم سرجاشون یکیشون در سمت معاون و دیگری رییس گروه بود هردوشون خفه شدن نشستن سرجاشون و ارامش به معاونت برگشت اما عوضش خسته کوفته و داغون برگشتم خونه داشتم خودمو به زور میکشوندم تا طبقه چهارم که تا رسیدم به طبقه سوم دیگه حالم دگرگون شد ناخوداگاه زدم زیر گریه و با حالی برافروخته به خونه پا گذاشتم برافروخته از عشقی که هنوزم درونم زبانه میکشه و زیر لب غر میزدم که کم کنید صدای اون موسیقی اذری رو کم کنید دیوانه ای در حال عبور است به خاطر خدا کم کنیدش
هی روزگار لعنتی چه کردی با من
هی داد بیداد
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

امروز من

حالم خوب بودا سر شبی هم با این اقای هم اسمت کلی حرف زدیم اون از دخترش گفت من از پسرم گفتم
اما نمیدونم چرا یکدفعه نفسم تنگ میشه قلبم میگیره بدنم سست میشه دیگه فقط می افتم نمیتونم تکون بخورم
)):
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

امروز من

نشد حرفی بگم از عشق
تو باید زود می رفتی
یه حرفی موند میون ما
نه من گفتم نه تو گفتی

واست بی تابه بی تابم ندارم از تو هیچ سهمی تو حالم رو نمیفهمی چرا اینقدر بی رحمی

من گفتم تو نگفتی
هیچوقت نگفتی
سکوت...
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

امروز من

مدیر اومد و شروع کرد گلایه که چرا کمتر مدرسه میاین بهتره بگم از اول سال تاحالا نیومدین نکنه ناراحتین نمیخواین منو ببینین گفتم نه این چه حرفیه شما بزرگوارین فقط کمتر فرصت دارم و واقعا حق با شماست گلایه شما به جاست باید مدرسه میومدم و او گفت حتی انجمن اولیا هم نشدین گفتم دیگه ببخشین فرصتشو ندارم اما کاری باشه در خدمتتون هستم اگه کلاس اموزشی داشته باشین رایگان تدریس میکنم و او بسیار تشکر کرد و گفت خواهش میکنم و ممنونم, اومدم خداحافظی کنم گفت جسارتن چقدر شکسته شدین و من در پاسخشون سکوت کردمو لبخندی زدمو در اخر خداحافظی کردمو گفتم دنیا همینه و اومدم بیرون
تمام مسیر تا خونه به پسرم بالیدم و به خودم افرین گفتم که تونستم تو این شرایط نابسامان خوب تربیتش کنم
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

امروز من

امروز باید میرفتم مدرسه اقا پسر کارنامشو بگیرم بلاخره هرطور شده قد صاف کردم به زور مسکن کمی دردم کمتر شد رفتم مدرسه و مدیر چند جمله ای صحبت کرد و بعد کارنامه هارو دادن وقتی اسم اقاپسرو صدا زد و کارنامشو داد دستم گفت افتخار مدرسه در ادب و درس هستن و همه اولیا براش دست زدن همه میشناسنش از بس مهربونه به هر کدومشون که مشکلی داشته باشه چه درسی و غیره کمک میکنه پسر مهربونه خودمه بهش افتخار میکنم و راضی ام از خودم که بهش یاد ندادم با مردم نامردمی کنه
اشک تو چشمام جمع شد کارنامشو گرفتم و مدیر گفت لطفا تو اتاق من تشریف داشته باشین میام خدمتتون رفتم اتاق مدیر نشستم و کلی قوربون پسر گلم رفتم نمره های بیستشو با عشق نگاه کردم بازم معدل و انضباطش بیست شده بود
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

امروز من

وااای من اینجا ۶۱۱ بار اومدم حرف زدم؟!! برسه به ۱۰۰۰ تا رفتما
:)))
  • شکوفه