شب سختی بود مطمینم یه ایست قلبی یه سکته ناقص داشتم بقدری قلبمو این ناحیه از قفسه سینم میسوزه و درد میکنه که خدا میدونه میخواستم برم بیمارستان هر چی اومدم بلند بشم برم دیدم بدنم سست شده نمیتونم حرکت کنم تا صبح افتادم مثل سنگ به زمین چسبیدم حتی نماز شبم هم قضا شد امروزم میخواستم نروم سرکار برم بیمارستان یه نوار قلب بگیرم مطمین بشم دیدم وقتی من اینقدر حالم بده خوب بستریم میکنن وسط امتحانای اقا پسر هستش درسش صدمه میبینه در ضمن خودم هم فراری هستم دیگه از هر چی دارو دکتر و بیمارستانه بلاخره یه طوری میشه دیگه به درک, فکر میکنی اگه من نباشم تو دنیا, به کجای دنیا به کی برمیخوره والا به خدا
هر کی سرش تو زندگیه خودشه یه تو برام مونده بودی اونم که بحمدالله......