شکوه زندگی

کنارم لحظه ای بنشین چه حاصل/ که فردا بر سر خاکم نشینی

شکوه زندگی

کنارم لحظه ای بنشین چه حاصل/ که فردا بر سر خاکم نشینی

شکوه زندگی

زندگی شیرین تر از آنست که فکرش را بکنی، فقط باید آنکه می بایست باشد، با تمام وجود باشد نه سایه و هاله ای از بودن
بخاطرت از خیلی چیزها گذشتم اما بخاطرم یک ذره گذشت نکردی
کاش می توانستی عظمت عشق مرا درک کنی
اما چه سود از گفتنهایی که حاصلش سکوت است
کنارم لحظه ای بنشین چه حاصل/ که فردا بر سر خاکم نشینی

پیام های کوتاه
بایگانی
پیوندها
  • ۰
  • ۰

اینروزها دفتر ما هعی مدیر عوض میکنه، یکی رو بخاطر دیدگاههای غلطش برداشتن، یکی دیگه بخاطر حقوق بخش خصوصی، دولت را ترک کرد، یکی هم تصادف کرد کلا از سیستم برید، البته مدیر آخری عجیب آدم گلی است اصلا این بشر بوی بهشت میدهد واقعا حیف شد رفت.

در این بین، در مسیر و سیکل معیوبی گیر افتادم گروهی تلاش می کنند منو کاندید مدیریت کنند گروهی نیز به شدت دنبال از بیخ زدن قضیه هستند و دیدن این کنش ها اول برایم ترسناک و هول انگیز بود واقعا پذیرفتن مسئولیت، زندگی را به آدم حرام می کند. ولی بعدها که دیدم چه کاندیدهای عجیبی برای مدیریت دفترمان ظهور می کنند دلم برای مملکت و مردم و به ویژه دلم برای همکاران و خودم، دلم برای کارهای قشنگی که در نیمه راهش هستیم و هنوز به ثمر ننشسته، بسیار سوخت، یه حرکت ملایمی کردم که خیلی مخالف نیستم ولی خودم هم دنبالش ندویدم و بقولی سپردم دست خدا و با خود گفتم مسئولیت اینکار اگر مرا از تو دور می کند و حق الناس به گردنم می آورد من نیستم اصلا پیش نیاورش،

خلاصه اینکه در نهایت همانطور که مشخص بود تا برای این مدل پست ها چنگ و دندان نشان ندهی محقق نمی شود، تیم مقابل با احساس پیروزی شگرفی نماینده خود را مدیر کرد و با هم طوری بستند که گویی تا قیامت اینها هستند.

حالا رفتار من دیدنی بود که با خاطری آسوده رفتم خدمت مدیر و عرض ادب و بقولی بیعت کردیم کاری داشت در خدمت کشور و مردم عزیزمان هستم و ایشان با شگفتی نگاهم کردند و خداحافظی کردم.

شب آن روز خوابی عجیب دیدم، مسیری پر از برف تا ارتفاع بیش از یک متر که به سختی در آن حرکت می کردم و متوجه ناجی شدم که به سمتم می آمد دستش را روی شانه ام گذاشت و گفت آفرین شیعه علی باید اینگونه باشد، گفتم من شاید شناسنامه ای شیعه باشم اما تا شیعه عملی بودن فاصله ها دارم، گفت به زودی در معرکه ای قرار می گیری که نگهداشتن ایمان در دستت همچون گدازه آتش است، آنقدر هول کردم از خواب پریدم سراسیمه بلند شدم و دست به دعا برداشتم و با خدا فقط این را گفتم که دیگر مرا امتحان نکن لطفا، بس است. هیچ چیزی در زندگی از امتحان شدن به ایمان سخت تر نیست خدا خودش کمکم کند...

 

+ مدیر خواستم دفترش باید بروم، میخواستم ادامه بدهم و از تفاوت مدیریت و رهبری صحبت کنم و بگویم رهبری چقدر بهتر از مدیریت است مخصوصا در سیستهای بیمار کنونی، انشااله وقتی دیگر...

+ برایت ناراحتم که دلت غصه دارد سعی کردم متنی برای تسلی خاطرت بنویسم ولی خوب ندیدی اش، اشکالی ندارد من قلبا برای دلت دعا می کنم که هر چه زودتر با غم بزرگت کنار بیایی و به زندگی عادی برگردی، روحشون شاد و قرین رحمت الهی باشند، انشااله برای شما و خانواده عزیزتان همیشه سلامتی و عاقبت بخیری باشد.

  • ۰۲/۱۰/۲۶
  • شکوفه

نظرات (۱)

  • سایه های بیداری
  • درود و عرض ادب محضر بانوی بزرگوار

     

    خیلی وقت است که اینجا چیزی ننوشتم . 

    طبق معمول ، سوژه را خودتان فراهم فرمودید تا سادیسم بنده شکوفا شده و کمی تا قسمتی سر به سرتان بگذارم . 

    شیعۀ علی 

    راستی یک سوال : 

    این یک و نیم میلیارد چینی که گویا شیعۀ کسی هم نیستند ، چطور توانستند در عرض نیم قرن ، کشورشان را از ویرانی ، به قطب آبادانی و اقتصاد اول جهان برسانند ؟ 

     

    کشور چین ، پس از انقلاب کمونیستی _ مائوئیستی ، تحت تاثیر افکار مالیخولیایی مائو ، بر علیه فئودالیسم حاکم بر چین ، چنان شور انقلابیگری بر گرفتند ، که کشور به اون بزرگی را به ویرانه ای مبدل کردند . همان بلایی که در این نیم قرن اخیر ، ما سر کشور خود آوردیم . کار انقلابیون چینی به اونجا رسید که مائو در هر کاری تزی احمقانه می داد و انقلابیون مغز خر خورده نیز در اطاعت محض از رهبر انقلابی خود ، دست به دست هم دادند تا کشور خود را به نابودی و قهقرا ببرند . 

    در حالی که کشور در فقر و بیماری و تورم افسار گسیخته ، هر روز گامی به سوی ویرانی بر می داشت ، در حالی که کدبانوی چینی برای خرید مایحتاج روزانه ، یک زنبیل پر از اسکناس بی ارزش چینی می برد و نیم کیلو سیب زمینی پیاز ، ته زنبیل به خانه می آورد ، ایده های صد من یه غاز رهبر انقلاب ، جناب مائو خان گل کرده بود و فرمان قتل عام مورچه ها را صادر فرموده بودند . ( از ایده های مائو برای دفع آفت مورچه ها در مورد محصولات کشاورزی . )

    مردم ، دسته دسته از گرسنگی و بیماری تلف میشدند و مائو به فکر ایدئولوژی احمقانۀ خود بود . و افتخارش به این بود که اگر روسیۀ تزاری با انقلاب پرولتاریای بلشوئیکها ساقط شد ، در چین اما حکومت فئودالیسم به دست دهقانها ساقط شد . و انقلاب مائو نام گرفت . 

     

    گویند بایزید بسطامی به رودی حجیم و خروشان رسید . دید آب بسیار است و گذر از رود سخت . به دنبال گذرگاهی آرام تر و امن تر بود که چشمش به پسر بچه ای در پایین دست رود افتاد که میخواست از آب عبور کند . بی مهابا فریاد زد که : آااای پسر ! آب خروشان است و خطرناک ! مراقب باش که نیفتی ! 

    پسرک به آرامی سر بر آورد و گفت : 

    افتادن من سهل است

    تو مراقب باش نیفتی 

    که پشت سرت ، امتی خواهند افتاد ...

     

    در طول تاریخ ، رهبران احمق ،

    هم ملت خود را نابود کرده آند هم خود و کشورشان را .

    و رهبران دانا و عاقل ، مایۀ افتخار سرزمین خود . 

     

    چینی علی نداشت که شیعه اش باشد . 

    پس ، شیعۀ عقلانیت شد و ایدئولوژی پوسیدۀ کمونیسم را به حزب و کنگره محدود و واگذار کرد و علم و عقلانیت را سیاست رایج در کشور . 

    امروز آمریکا با همه عظمتش ، در مقابل چین زانو میزند . چون خوب میداند کالایی را که آمریکا با قیمت گزاف به بازار عرضه میکند ، چین به برکت نیروی کار بیشمار و ارزان ، با قیمتی ارزان ، تمام بازارهای جهانی را قبضه خواهد کرد و کرده . 

    آمریکا از تکنولوژی نظامی چین ، از موشکها و بمب های هسته ای این کشور نمی ترسد . اما از سیاستهای اقتصادی این چشم بادامی ها ، سخت میترسد . 

    یادم رفت مواد مخدر و اعتیاد گسترده را اون بالا در کارنامۀ جناب مائو بیاورم که دست پخت انگلیس دموکراسی طلب بود که خروار خروار مواد را از طریق هنگ کنگ اجاره ای ، وارد چین میکرد و مردم را به افیونی دچار کرده بود که گویی رهایی از آن محال خواهد بود . 

    اما مردم چین و از اون مهمتر حاکمان چین ، دریافتند که بهترین راه رهایی کشورشان ، بردن ایدئولوژی به پستوهای حزبی و کنگره های سالانه است . و اداره کردن کشور جز از راه بازار آزاد و ایجاد سرمایه گذاری های خرد و کلان ، امکان پذیر نیست . چون طی سالها اعمال ایدئولوژی « کمون اشتراکی » فجایع این نوع اقتصاد را در گوشت و خون مردم و وجب به وجب خاکشان ، درک و لمس کرده بودند .  

     

    مدیریت یک سازمان ، اداره ، ارگان ، و ... یک کشور ، مدیریت یک مسجد و حسینیه و دسته و ... نیست که با شیعی گری قابل مدیریت باشد . که اگر بود ، بعد از چهل و پنج سال ، حال و روزمان این نبود . 

     

    من عاشق این خوابها و رویا های صادقه شما هستم . 

    ولی میترسم آخرش یه روزی این خونسردی و متانت و صبوری و بردباری را از دست بدهید و مرا محکوم به « هفت سال » قحطی کنید تا پوست و استخوانی بیش ،  از من باقی نماند . 

     

    بروم به فکر « سیلو » باشم تا دچار غضب « عزیز مصر » نشدم . 

    سادیسمم شکوفا شد الان . « لبخند » 

     

     

     

    پاسخ:
    😄😄😄 سلام جناب بیداری، حقیقتا دلم تنگ شده بود برای پراکنده گویی هاتون، خوشحالم سلامت هستید و هنوز هم آسمان و ریسمان های خود را می بافید، والا ارتباط معناداری بین شیعه علی بودن با مشکلات عجیب و غریبی که گفتید نمی بینم، ما اگر هر بلایی سر خودمان آوردیم از تنبلی و فسادی است که ارمغان قاجار و پهلویست، انقلاب سعی کرد این دیدگاههای سکولار را در خود حل کند اما هنوز ته مانده رسوخ کرده در بطن جامعه گاهی طغیان می کند، 
    باشد روزی آنقدر درک بالایی پیدا کنیم که بتوانیم عدل علی ع را بشناسیم و آن را در جامعه جاری کنیم آنوقت است که دیگر هوس قیاس مع الغیر نمی کنیم و شیعه علی بودن را با هیچ چیز در دنیا معاوضه نمی کنیم.
    من هنوز هم  سرسختانه به راه خویش هستم اما گوشم هنوز هم برای شنیدن همه مدل حرف و حدیثی باز است، باشد آنچه بر دل نشیند که لاجرم از دل بر آید.
    بسیار خوشحال شدم از حضورتون، انشااله در پناه حق همواره شاد، سلامت و موفق باشید و همواره بیدار🌹😊

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی