روز خوبی به نظر نمی رسد با اینکه اولین روز ورود من به بیان است و همیشه اولین روزی که به خانه ای قدم گذاشته ام پر از شادی بوده ام و برای دلم نوشته ام اما امروز به شدت غمگینم و اینبار برای پدری میخواهم بنویسم که برای من اسطوره ای از پایمردی گذشت و ایمان به خدا است او امروز سه روز است که پسرش تنها یادگار زندگی مشقت بارش را از دست داده است او سه روز است که موهای گچ گرفته اش پای تخته کلاس و درس بیشتر برفی و سپید گشته اند و قطعا قلبش پر از اندوه و درد است و من نمیدانم او چقدر می تواند صبر پیشه کند و مثل همیشه شکرگزار باشد و حتی یکبار هم به خدا نگوید چرا؟! زیرا من از دیشب که این موضوع را مطلع شده ام خوابم پر از کابوس شده است و مبهوت و متحیر مانده ام حتی سرکار هم نرفته ام تا با خودم خلوت کنم گاهی وقتها آن فردی که از میان ما میرود نابهنگام میرود در اواسط نوزده سالگی میرود آنقدر خوب است آنقدر در همان جوانی اش سعی کرده است پخته زندگی کند و مرد بار بیاید که آدم دلش به درد می آید و هزار بار می گوید آخر چرا؟! چرا باید انسانهایی که میتوانستند در زندگی خود و دیگران اینقدر اثر گذار بوده و باشند دیگر نباشند و این سوال های ذهنی مرا رها نمیکنند که آیا واقعا سرنوشت ما باید همانی باشد که تعین شده است و من که به اختیار زندگی راسخ بوده ام اکنون به جبرش ایمان می آورم که خود گویا نمک سود شده ی تمام دردهای از پیش تعین شده اش هستم امروز پسرم برای همدردی با مدیر مدرسه اش پیراهن مشکی به تن کرد و من سراپای او را بوییدم و هزار بار بوسیدمش انگار مبادا او هم آخرین بارست که در آغوش من قلب نازنینش میتپد نمیخواهم به قولی نفوس بد بزنم اما واقعا چه تضمینی برای دیدار دوباره ما وجود دارد چه وقتی چه فرصتی هست که بگذاریم بعدنها به هم بگوییم دوستت دارم و برایم با ارزشی
من نمیدانم آقای مدیر چه روزی آخرین بار بود که به پسرش گفت حمید رضایم برایم عزیزی مراقب خودت باش و نمیدانم آخرین باری که مادرش آیت الکرسی بدرقه راهش کرد کی بود و آیا فرصت کرد در آن روز یک دل سیر در چشمان پسرش خیره نگاه کند و او را چون قایقی آرام در دریای عشقش سیراب کند
همیشه در بیان کلمه دوستت دارم آنقدر اصراف کرده ام تا هیچوقت بدهکار دلم نباشم مبادا روزی برسد و دیگر فرصتی نداشته باشم تا به همه عزیزانم بگویم عاشقانه میپرستمتان و فکر میکنم این خیلی خوب است حتی اگر روزی من نباشم هم قطعا تمام پژواک های عاشقانه ام و و تصاویری که نقش زده ام در خاطره ها حک میشوند امروز بعد از ظهر به مراسم ختم آن نوگل باغ پدرش خواهم رفت و واقعا نمیدانم چگونه باید به آن پدر و مادر دردمند که فرزندشان قربانی بی توجهی و سهل انگاری یک نفر شده است تسلیت بگویم من واقعا چه باید بگویم؟!! نمیدانم!!
بگذار فقط بگویم خدا برای هیچ پدر و مادری نخواهد و انشااله همه در کنار هم خوش باشند و از همین الان خنده های مضحک دست روزگار بر این جمله ام درونم طنین انداخته است
- ۹۴/۰۳/۱۶
چرا ما نباید انرژی هسته ای داشته باشیم ؟ ...
وقتی که علم و دانش هسته ای رو داریم ؟
حتی دانشمندش رو ...
چرا آمریکا با بیشترین سوخت رو از هسته ای تامین میکنه یا فرانسه و ...
چرا باید ایران بترسند ...
ایران چند تا جنگ داشته آمریکا چند تا ؟
چرا آمریکا بیشترین ذخایر نفت رو داره اما هسته ای هم داره
تا کی ایران نفت داره ؟
نسل بعد ما حق زندگی ندارن ؟
چرا آمریکا بیشترین کلاهک هسته ای رو داره و رژیم صهیونیست ...
چرا در هیروشیما و ناکازاکی ژاپن بمب هسته ای آزمایش کرد و در چند لحظه هزاران نفر از جمله کودک و زن رو به خاک و خون کشید و کشت ؟
آیا آمریکا آدم کش یا بچه کش یا زن کش ؟