شکوه زندگی

کنارم لحظه ای بنشین چه حاصل/ که فردا بر سر خاکم نشینی

شکوه زندگی

کنارم لحظه ای بنشین چه حاصل/ که فردا بر سر خاکم نشینی

شکوه زندگی

زندگی شیرین تر از آنست که فکرش را بکنی، فقط باید آنکه می بایست باشد، با تمام وجود باشد نه سایه و هاله ای از بودن
بخاطرت از خیلی چیزها گذشتم اما بخاطرم یک ذره گذشت نکردی
کاش می توانستی عظمت عشق مرا درک کنی
اما چه سود از گفتنهایی که حاصلش سکوت است
کنارم لحظه ای بنشین چه حاصل/ که فردا بر سر خاکم نشینی

پیام های کوتاه
بایگانی
پیوندها

۷ مطلب در خرداد ۱۴۰۱ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

در لابلای زندگی خودمو نرگس گم شده ام، نمیدانم چطور روز و شبم میگذرند، از طرفی خانواده خودم از طرفی خواهر عزیزم و از طرفی هم کارهای کارگاه و سفارشات روی هم مانده و از این طرف هم خوداظهاری مالیاتی کارگاه، من تابحال برای مالیات اقدام نکرده ام و اصلا نمیدانم باید چکار کنم، کاش هنوز بودی شاید میتوانستی کمکم کنی، بله حتما میتونستی کمکم کنی و باری از دوشم برداری، آقای حسابرسی که حساب دلم را خوب رسیدی، خدا پشت و پناهت

 

  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

روزگار فوق سخت

خیلی اوضاع برام پیچیده و سخت شده، احساس میکنم دیگه قادر به جمع کردن این خانواده چهارده نفره نیستم، شرایط بد اقتصادی، روحی و جسمی 

این روزها فقط ذکر میگم شاید خدا خودش یه کاری بکنه، از عهده من خارجه 

 

حال آبجی داره بهتر میشه، دکتر توصیه کرده پیش مشاور ببرمش، مشاور هر چهل و پنج دقیقه دویست هزار تومن 

واقعا با حقوق کارمندی و اینهمه مشکلات اقتصادی، میشه به این هزینه ها هم رسیدگی کرد؟! 

برام شرایط قابل درک و تحمل نیست 

یعنی ولم کنن، سه سوت از این دنیای جهنمی مرخصم

 

  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

انگار رو هوام

بعد از اون حادثه تلخ انگار رو هوام متوجه نیستم اطرافم چی میگذره، انگار با اینکارش به من ضربه زده نه فقط به خودش، گر چه جان به در برد، اما انگار مرا با خودش زنده در گورد کرده است، نه لبم میخندد نه با کسی حرف میزنم، درونم طغیانی عظیم گردبادش هر آن داشته هایم را به در و دیوار ذهنم می کوبد، من با لبان بسته در خودم فریاد میزنم 

شادی و خنده و حرف زدن همکارانم مرا ازار می دهد احساس میکنم به یکباره تهی شدم از هر چه داشته و نداشته بود، بی هوا خیره به نقطه ای اشک میریزم، به جرات می توانم بگویم او با اینکارش مرا صدبار کشت 

چندین بار رفتم بلاگ خاک خورده ات را بالا و پایین کردم، آمدم چند خط درددل کنم اما یادم افتاد تو دوست نداری بخوانی ام ببینی ام بدانی ام، یادم امد سو تفاهمم

  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

بغض گلومو گرفته، دلم میخواد داد بزنم، دلم میخواد با صدای بلند گریه کنم 

خواهرم امروز خودکشی کرد

  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

اندکی از تو...

اندکی از تو بسیاری از همه چیز است

  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

🌹

گفت از دوست چه خواهی که تو را شاد کند؟
گفتم از دوست همین بس که ز ما یاد کند

  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

دیگه زندگی سخت به من یاد داده چطور باید از این مدل بحرانها رد بشم و آرامشو به خودمو پسرم برگردونم 

ممنونم از دلواپسی دوستان و راهکارهای جالبشون😅

 

  • شکوفه