شکوه زندگی

کنارم لحظه ای بنشین چه حاصل/ که فردا بر سر خاکم نشینی

شکوه زندگی

کنارم لحظه ای بنشین چه حاصل/ که فردا بر سر خاکم نشینی

شکوه زندگی

زندگی شیرین تر از آنست که فکرش را بکنی، فقط باید آنکه می بایست باشد، با تمام وجود باشد نه سایه و هاله ای از بودن
بخاطرت از خیلی چیزها گذشتم اما بخاطرم یک ذره گذشت نکردی
کاش می توانستی عظمت عشق مرا درک کنی
اما چه سود از گفتنهایی که حاصلش سکوت است
کنارم لحظه ای بنشین چه حاصل/ که فردا بر سر خاکم نشینی

پیام های کوتاه
بایگانی
پیوندها

۱۳ مطلب در اسفند ۱۳۹۹ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

از آنکه...

://soroshan.com/question/متن-آهنگ-بهار-دلکش-از-محمدرضا-شجریان/

  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

تلاش بی ثمر

هر چی تلاش میکنم حواسمو پرت کنم شاید کمی آرامش پیدا کنم، اصلا ممکن نیست، درد امانمو بریده، به داروی بیهوشی هم حساسیت نشون دادم تمام تنم کهیر زده و میسوزه، خیلی دلم میخواد یک ساعت از روزهای قبل زندگیم بهم برگرده، اون روزها که آرامو قرار داشتم، اما تلاش بی ثمریست

 

امشب داشتم فکر میکردم چقدر تا حالا با خودم رو راست بودم و چقدر خودمو دور زدم

خوبه آدم با خودش، با احساسش با تمام زوایای زندگیش صادق باشه

خوشحالم که اینطور زندگی کردم و اگه هزاربار دیگه هم به دنیا بیام با تمام آنچه از دنیا فهمیدم همون راهی رو میرم که رفتم همونطوری زندگی میکنم که زندگی کردم، همیشه برام مهم بوده که به نقطه ای کاش زندگیم نرسم

اون چیزایی که بودونبودشون دست خودم بوده هیچوقت به ای کاش نخورده، اما بعضی چیزا تو زندگی ما هست که دست خودمون نیست اونارو نمیشه به پای ناکامی هامون از زندگی بنویسیم، هر چیزی داشتنش لیاقت میخواد، یک بخشی از این لیاقت تلاش ماست، باقیش دست ما نیست، عوامل دیگری در حاصل شدنش دخیل است

آن عوامل دخیل زندگیمان، انشااله بر وفق مراد دلهایمان

 

خداروشکر حواسمو متمرکز کردم این چند خط رو بنویسم کمی آروم شدم حواسم از خودم پرت شد😅

  • شکوفه
  • ۱
  • ۰

تبریکهای اشتباهی

نمیدانم چه حکایت غریبیست که در روزهای پایانی سال و نزدیک سال تحویل، کلی پیام تبریک عید از افراد ناشناس دریافت میکنم، حس خوبیست وقتی میبینم شماره ناشناسی برایم پیام داده و تو دلم میگم شاید مثلا تو باشی، این است که کلی ذوق میکنم، وقتی باز میکنم و میخوانم میبینم اشتباه گرفته اند، البته از خواندن پیامهای زیبای هموطنانم سیر نمیشوم اما واقعا نمیدانم چه جوابی بدهم، پاسخ رد دادن در برابر حس خوبی که از پیامشون دریافت کرده ای خیلی برایم سخت است، اینکه بگویی ممنونم چقدر زیباست دستت درد نکند اما اشتباه فرستاده ای من محمد نیستم یا بگویی خانم عیوضی اشتباه فرستادین، اینکه بگویی اشتباه ارسال کردین حس بدی به فرستنده میدهد، معمولا خیلی از لطفشون تشکر میکنم و بعدا میگم اشتباه شده

 

جالب ترین پیامی که دریافت کردم پارسال بود، مادری که دلش میخواست به یکی پیام تبریک بفرستد و من شماره ای بودم که دلش خواسته بود بگیرد و بگوید؛ عیدت مبارک پسرم زودتر بیا با هم بریم روستا برات نون و یارما بپزم

 

رفتم سرچ کردم ببینم یارما چیه، این فرد مال کجاست که دیدم یارما یه غذای اردبیلی هستش، قلبم ریخت، اونقدر باهاش مهربون حرف زدمو پاسخ دادم که من پسرتون نیستم اما خیلی از آشنایی با شما خوشحال شدم

گوشیم یه تک زنگ خورد قطع شد، بهش زنگ زدم خانمی هم سن و سال مامانم جواب داد، صداش میلرزید گفت همیشه منتظرم گفتم شاید عباسم زنگ زده، اشک تو چشمام جمع شد گفتم مادرجان شما از کجا زنگ میزنید، خوبین، گفت دخترم ببخشید مزاحمت شدم میشه بعضی وقتا بهت زنگ بزنم، گفتم بله با کمال میل

و حالا او یکی از دوستان خوب من است، سارا خانم پنجاه و نه سالشه و ساکن کرمان هستش، خودش اردبیلی و همسرش کرمانیه، پسرش سالهاست خونه رو ترک کرده و برنگشته، دلش نمیخواد در موردش بگه که چرا رفته، اما به هر دلیلی رفته، به یک دلیل باید برگرده، چون مادرش دلش براش تنگه

 

اینم از امروز من، با سارا خانم حرف زدم، یه پیام اشتباهی دیگه که اومده بود رو جواب دادم و برای سارا خانم گفتم، کلی خندیدو گفت تو مثل خدا که هر کی دلش بگیره میره سراغش، هر کی دلش میگیره بهت پیامک میده، بهش گفتم البته اونا خودشون پیام مینویسن شما یه پیام که دختر همسایه نوشته رو، هر سال میفرستی و کلی خندیدو گفت به روم نیار خجالت چکرم قیزیم، 

خیلی با نمک حرف میزنه، منو یاد مادربزرگم میندازه، یکی فارسی یکی ترکی

  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

چون کوثر است...

چون زین قفس برستی در گلشن است مسکن
چون این صدف شکستی، چون گوهر است مردن

چون حق تو را بخواند سوی خودت کشاند
چون جنت است رفتن، چون کوثر است مردن

 

  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

دیروز صبح از شدت خونریزی به حالت اغما بودم، دوباره بیماری گذشته عود کرده، یه بار من باهاش دست و پنجه نرم کردم اما اونموقع تو بودی و کلی برام قوت قلب بودی اما حالا...

رفتم بیمارستان خاتم، دکترم رفته بود تعطیلات، بصورت اورژانسی به بیمارستان شهدای یافت آباد مراجعه کردم بیمارستانی که قبلا کار میکردم و دوستان زیادی اونجا دارم کلی با دیدنشون روحیه ام خوب شد، دکتر عابدی عزیز را دیدم و برایم کلی آزمایشات تشخیصی نوشت، کارام که تموم شد گفت میدونی که مبتلا به سرطان رحمی، گفتم بله، فقط میخواستم بعد از اینکه یه کم کارام سروسامان گرفت برم برای هیسترکتومی، که گفت وقت نداریم و سلامتیت در تهدیده، بستری شدم، دیشب کوتاژ تشخیصی شدم برای اطمینان و در کتارش دارو استفاده کنم تا سه هفته دیگه جواب پاتولوژی بیاد که کلا رحم را بردارند

نگران پسرم هستم، نگران مامان و بابا، نگران کاری که بدون من نمیتونه به بقای خودش ادامه بده

دیشب با تمام حال داغونم سناریوها را تو گوشی خوندمو بررسی کردم، همه بچه های برنامه یکی یکی زنگ زدن و حالمو جویا شدن، میگفتن لطفا زود خوب شو بدون تو نمیشه

و من میخندیدم که دنیا اصلا کاری به امثال من نداره، همینطور چرخشش ادامه داره

  • شکوفه
  • ۱
  • ۰

امروز نه آغاز و نه انجام جهان است 
ای بس غم و شادی که پس پرده نهان است 
گر مرد رهی غم مخور از دوری و دیری 
دانی که رسیدن هنر گام زمان است 
تو رهرو دیرینه ی سر منزل عشقی
بنگر که ز خون تو به هر گام نشان است 
آبی که بر آسود زمینش بخورد زود 
دریا شود آن رود که پیوسته روان است 
باشد که یکی هم به نشانی بنشیند 
بس تیر که در چله ی این کهنه کمان است 
از روی تو دل کندنم آموخت زمانه 
این دیده از آن روست که خونابه فشان است 
دردا و دریغا که در این بازی خونین 
بازیچه ی ایام ، دل آدمیان است 
دل بر گذر قافله ی لاله و گل داشت 
این دشت که پامال سواران خزان است 
روزی که بجنبد نفس باد بهاری 
بینی که گل و سبزه کران تا به کران است 
ای کوه تو فریاد من امروز شنیدی 
دردی ست درین سینه که همزاد جهان است 
فریاد ، ز داد آن همه گفتند و نکردند 
یارب چه قدر فاصله ی دست و زبان است 
خون می چکد از دیده در این کنج صبوری 
این صبر که من می کنم افشردن جان است 
از راه مرو سایه که آن گوهر مقصود 
گنجی ست که اندر قدم راهروان است 

 

هوشنگ ابتهاج(سایه)

  • شکوفه
  • ۱
  • ۰

امان از دست اینا

این آدمایی که هستن بهشون خوبی میکنی

بعد که نامردیشون گل کرد میگن میخواستی نکنی کی گفته بود کی خواسته بود 

امان از دست اینا 

  • شکوفه
  • ۱
  • ۰

گاهی گمان نمیکنی ولی خوب میشود

گاهی نمیشود که نمیشود که نمیشود


گاهی بساط عیش خودش جور میشود
گاهی دگر تهیه بدستور میشود


گه جور میشود خود آن بی مقدمه
گه با دو صد مقدمه ناجور میشود


گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است
گاهی نگفته قرعه به نام تو میشود


گاهی گدای گدایی و بخت با تو یار نیست
گاهی تمام شهر گدای تو میشود


گاهی برای خنده دلم تنگ میشود
گاهی دلم تراشه ای از سنگ میشود


گاهی تمام آبی این آسمان ما
یکباره تیره گشته و بی رنگ میشود


گاهی نفس به تیزی شمشیر میشود
از هرچه زندگیست دلت سیر میشود


گویی به خواب بود جوانی مان گذشت
گاهی چه زود فرصتمان دیر میشود


کاری ندارم کجایی چه میکنی
بی عشق سر مکن که دلت پیر میشود

 

قیصر امین پور

  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

چه قائده عجیبی

میروی، دلم میماند

میایی، دلم می رود

چه قائده عجیبی که چیزی باید برود تا چیزی بماند

  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

دل خوش سیری چند

اونیکه باید باشه

باید باشه

تا دل آدم خوش باشه

  • شکوفه