شکوه زندگی

کنارم لحظه ای بنشین چه حاصل/ که فردا بر سر خاکم نشینی

شکوه زندگی

کنارم لحظه ای بنشین چه حاصل/ که فردا بر سر خاکم نشینی

شکوه زندگی

زندگی شیرین تر از آنست که فکرش را بکنی، فقط باید آنکه می بایست باشد، با تمام وجود باشد نه سایه و هاله ای از بودن
بخاطرت از خیلی چیزها گذشتم اما بخاطرم یک ذره گذشت نکردی
کاش می توانستی عظمت عشق مرا درک کنی
اما چه سود از گفتنهایی که حاصلش سکوت است
کنارم لحظه ای بنشین چه حاصل/ که فردا بر سر خاکم نشینی

پیام های کوتاه
بایگانی
پیوندها

۱۹ مطلب در اسفند ۱۳۹۸ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

روز آخر

امروز آخرین روز سال ۹۸ هستش و من ۹ روزه مبتلا به کرونا هستم، دیشب تنگ نفسم به قدری شدت گرفت که مدام حس خفگی داشتم و از طرفی هم سعی میکردم سرفه نکنم یا اگر هم سرفه کردم با دهان بسته و خفه سرفه کنم البته یه جورایی قرنطینه خانگی هستم و ماسک هم میزنم، مجبور شدم مصرف داروهایی که فعلا برای افرادی مثل من تجویز میکنن رو شروع کنم

قرص کلروکین ۱۵۰ (ضد التهاب و درد)

قرص oseltamivir 75 (ضد ویروس و التهاب، معمولا تجویز نمیکنن مصرفش خطر ایجاد مقاومت دارویی در مقابل آنفلونزا در سالهای آتی هستش اما من مجبورم مصرف کنم تا انشااله سال آینده رو ببینم)

شربت آلوئه ورا (ضد ویروس طبیعی و نرم کننده مخاط ریه)

عسل و سیاه دانه

متوکلوپرامید (تهوع)

دی سیکلومین (اسهال)

اصل کاری هم مانند همیشه نظر حق و دعای خیر دوستان

و اینکه من سرطانو شکست دادم اینکه یه ویروس فسقلیه، عددی نیست، بعله ام😅 کوری میخونم برای کرونا، یه همچین بیمار قوی هستم بنده

اما خوب از همه اینحرفا بگذریم اگر بدی از من دیدین که قطعا هست عزیزی که خیلی وقتها از زیاد دوست داشتنش آزارش دادم حلالم کنید💕 و اینو بدونید من تمام تلاشمو میکنم و قطعا به راحتی تسلیم این فسقلی نمیشم 💪

  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

صدام کن

بهشتم گم شده بر باد رفته
صدام کن اسم من از یاد رفته

صدام کن بی صدات از دست میرم
نذار از ترس تنهایی بمیرم

دلم آواز کولی وار میخواد دلم آغوش گندم زار میخواد

من از دلبستگی ها زخم خوردم دلم یه عشق بی آزار میخواد

  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

لطف دوستان

من کار خاصی برای دوستان انجام نمیدم اما خیلی بهم لطف دارند، غروبی زنگ در رو زدن پسرم رفته پشت اف اف ببینه کیه، میگه مامان یه آقایی اومده فامیلی شمارو میگه، گفتم وایستا بیام، رفتم میبینم یکی از همکاران که با هم همسرویس بودیم هستن خلاصه قسم داد پایین نیاین منم بالا نمیام، عسل از شهرستان آوردم با سیاه دانه میزارم تو اسانسور 

خلاصه کلی شرمنده کردن پسرم میگه مامان کجاییه ایشون لهجه آذری داشتن عسلش مال کجاست، یک لحظه عجیب دلم یادت کرد، گفتم اردبیل

  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

امروز شد یک هفته

تا امروز، یک هفته است که با این بیماری دست به گریبانم، هنوزم تبم قطع نشده گاهی هم لرز دارم، بدن درد و قلب و ریه، تنگی نفس و سرفه، خلاصه اینکه عوض بهتر شدن وضعیتم رو به وخامته، درگیری ریه هام داره بیشتر میشه، دیشب یکی از دوستانم که پرستار هستن یه قرصی به نام ناپروکسن رو بهم معرفی کردن گشتم تو خونه داشتم عوارضشو خوندم نوشته بود برای کسانی که نارسایی کلیه دارند توصیه نمیشه، اما درد مفاصل و ریه ام اونقدر زیاد بود یه قرص ناپروکسن ژله ای دویست دیشب خوردم انگار آب روی آتش بود آروم شدم شب راحت خوابیدم صبح دوباره درد داشتم یکی دیگه خوردم و الان کلیه هام داره آلارم میده، دیگه نباید بخورم، واقعا مستاصل شدم نمیدونم چیکار کنم با این درد و تب، حالا بگذریم از تنگ نفس و سرفه که امانمو بریده

 

نمیدونم چرا قبل این بیماری اینقدر حس میکردم روزهای آینده ام روزهای خوبیست چرا مانند سالهای گذشته با آمدن بهار غم در دلم ننشسته بود و از آمدن بهار و نوروز امسال خوشحال بودم

شاید رسیدم آخر خط، راحت میشم از زندگی و این تلاش های بیهوده 

  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

.

  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

مثبت مهربانی

حالم معلوم نیست، دو ساعت میبینی خوبم، دو ساعت دیگه میبینی رو به موتم، امروز از تنگ نفس سر گیجه گرفته بودم پدرم بدون اینکه بهش خبر بدم اونقدر نگران و سراسیمه خودشو رسوند خونمون میگفت داشتم کار میکردم یک دفعه قلبم فشرده شد و دلم شور زد برات، رامو گرفتم اومدم خونتون، بهش گفتم نیا بالا به من نزدیک نشو شما سنت بالاست بگیری برات خطرناکه، اما گوش نکرد میگفت اگه قراره بلایی سر تو بیاد دنیارو نمیخوام نفس میخوام چیکار وقتی نفس من تویی

اشک میریختمو نگاهش میکردم سریع لباس تنم کردن بردنم درمانگاه محلشون دکتری که میشناخت رو آوردن بالا سرم تست اکسیژن گرفت و صدای ریه و گفت خانم شما مبتلا شدین اما با توجه به شرایط زمینه ای که دارین خونه برای شما امن تر از درمانگاه و بیمارستانه، باز اگه بخواین براتون بستری میتونم بنویسم اسکن ریه هم تو بیمارستان انجام میشه اما من اینو به شما توصیه نمیکنم

خلاصه این شد که برگشتم منزل و قرار شد هر وقت احساس تنگ نفسم شدیدتر شد به بیمارستان مراجعه کنم

گفتم نگران پسرم هستم گفت اینجا هر روز از بچه کوچیک تا بزرگ میان که مبتلا هستن اما هیچ کدوم از شواهد شمارو ندارن من مطمئنم اگر پسرتون گرفته باشه هم یا رد کرده یا سبک تر از شما میگیره نگران نباش

چقدر بعضی دکترا حرفاشون از بقیه حجت تر هست با اینکه حرف خاصی نزد اما انرژی مثبتش، نگاه مهربون و گرمای دستاش، اصلا مدل حرف زدنش یه دنیا آرامش داشت، اومدم خونه آروم خوابیدم تا غروب، از وقتی هم بیدار شدم تنفسمو تنظیم کردم سعی کردم آرامش خودمو حفظ کنم و حتی یکبارم سرفه نکردم

ممنونم آقای دکتر شعبانیان عزیز

انشااله خداوند متعال به شما و قلب مهربان و روح سرشار از انسانیتتون، سلامتی و خبر و برکت دهد. 💕

  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

مورد مشکوک

اصلا حالم عجیب گرفتست، دستم به نوشتن نمیره

برای عکس ریه میخواستم اقدام کنم دوست پزشکم گفت فقط اسکن ریه جواب قطعی رو میده وقتی کیت تست در دسترس نیست و عکس به درد نمیخوره همین تست بالینی و صدای ریه از عکس مهمتره، گوشیشو گذاشت ده بار گوش داد از ترسش نمیتونست دقت کنه نگران آلوده شدن خودش بود گفتم نمیخواد خودتونو در معرض قرار بدین اسکن بنویسید میرم انجام میدم یکدفعه یه نفس عمیق کشید و گفت قبلا هم خس خس سینه داشتی، بخاطر مشکل قلبی پرسیدم، گفتم نه

و در سکوت چند ثانیه گذشت بعد گفت تا هفتاد درصد تشخیصم متاسفانه درسته احتمالا مبتلا شدی

حال دگرگونی داشتم بلند شدم تشکر کردم و رفتم سمت درب خروجی و گفتم به خانمتون سلام گرم منو برسونید و باز هم ممنونم

صداش لرزش داشت گفت چه به سرعت، بنشینید کمی صحبت کنیم البته با ماسک، لبخند تلخی زدم و به احترامش با بیشترین فاصله ممکن نشستم تا گفت نوید چطوره، بی اختیار اشکم سرازیر شد سریع بلند شد گفت نه نه خواهش میکنم با این اوضاع سینه اصلا گریه نکنید شما باید از تمام حجم ریه استفاده کنید سطح اکسیژن خونتون میفته خطرناکه، اما اصلا ممکن نبود

کمی آروم شدم تو لیوان یه بار مصرف آب برام اورد و گفت چرا اینقدر نگرانی، اون جوونه سیستم ایمنیش قویتر از شماست نگاهش کردم و ادامه داد بخدا جدی میگم خطرش برای اون کمتره

و من اضافه کردم اما ریه دچار ضایعه میشه، نمیشه؟!

گفت نمیدونم...

بهش گفتم میخوام برم بیمارستان یافت آباد بستری بشم چندتا از بچه ها هنوز اونجا هستن، با لحن صریحی گفت خیر اصلا

نگاهمو از پشت ماسک خفن نود و پنج بهش دوختم، گفت منظورم اینه که نباید بری اونجا، اگه یک درصدم احتمال داشته باشه نگرفته باشی اونجا بری قطعا میگیری

از راهنماییش تشکر کردم بلند شدم برم، گفتم به نسیم جان سلام برسون، گفت بزرگیتو، راستی یادته چند سری مسمومیت مواد شیمیایی و کلر داشتی، گفتم آره خوب، گفت بشین ممکنه بهم بگی از چی برای ضدعفونی استفاده میکنی، گفتم جدیدا یه مایع ضدعفونی دست اداره داده و از دامستوس هم برای سرویسها و برای دستگیره و سطوح هم ....

گفت فکر نمیکنی آنفلونزا داشتی و این حساسیت ریوی بخاطر مواد ضدعفونی سوارش شده

گفتم نمیدونم، واقعا دیگه فکرم کار نمیکنه و ازش خداحافظی کردم

تمام مسیر به رفتن از خونه فکر میکردم ولی نتونستم قاطعانه تصمیم بگیرم اگه نوید ازم گرفته باشه تنها بمونه چی

وای پسرم، کاش تو اینقدر بدنت مثل من داغون نبود، کاش اینهمه مشکلات حساسیتی که داری رو نداشتی عزیز مادر، کاش قویتر بودی

خدایا خودت کمکم کن

باز هم من منزل هستم و بیخوابی اسیرم کرده

دو ساعتی میشه دیگه به وضوح صدای خس خس سینمو میشنوم انگار توی آب، هوا داره قل قل میزنه 

 

 

دیدی آخر یه بار نیومدی ببینمت

  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

یه روز دیگه هم داره به همین منوال میگذره، امروز شدیدا سرفه و تنگ نفس دارم، عجیب نگران پسرم هستم، بزرگترین اشتباه عمرمو مرتکب شدم من نباید خونه میموندم حس سرزنش بدترین چیزیه که میتونی داشته باشی

تو اداره یه کار مهم دارم نامه معافیت شرکتهارو هنوز بیست و پنجم ماه نرسیده بود بزنم، تا میتونم و فرصت هست دارم از سازمان پیگیری میکنم بهم دسترسی اتوماسیون بدن، سخت میگیرن این قضیه رو به هر کسی دسترسی نمیدن امیدوارم موفق بشم، تا اونجاییکه یادمه چهارتا شرکت معرفی شده بودن که باید در قالب یک نامه به سازمان امور مالیاتی کشور اعلام کنم و گر نه در فصل جدید بازم مشمول عوارض میشن و این من هستم که مدیونشون میشم، امیدوارم بتونم کارشونو انجام بدم، احتمالا تا غروب همینطور باشم به درمانگاه خصوصی برای عکس ریه مراجعه میکنم و در صورت مثبت بودن بستری میشم، نمیدونم کار درستی میکنم یا نه، اگه پسرم تنها بمونه و حالش بد بشه کی ازش پرستاری میکنه، تو این مدت همه میترسیدن بیان دیدنم فقط اون بود که مردونه کنارم موند، حس و حال خوبی نیست وقتی اینطور گیر کنی

امیدوارم تصمیم درستی بگیرم، کاش از خونه رفته بودم

  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

نمیدونم من طاقتم به درد کم شده یا این لامصب بد کوفتیه، تمام مفاصل و استخوانهام درد داره یه تخته پشت ریه ها درد میکنه مخصوصا قسمت پشت انتهای ریه که بیشترین خطر تجمع مایعات رو داره و باصطلاح بهش میگن حجم مرده ریه

دیگه دارم مسکن میخورم هر چی پیدا میکنم امتحان میکنم انگار ژلوفن روش کمی تاثیر داشت یه کم ذوق ذوقش افتاد تونستم چند خط بنویسم، ایشالا همه مریضا زودتر خوب بشن

چهارمین روزه اصلی بیماریمو گذروندم

هنوز نمیدونم نوع جدید آنفلونزا گرفتم یا اسمشو نبر

  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

از پریروز که بطور جدی مریضی من مطرح شده و میخواستم از خونه برم و پسرم نزاشت جالب قضیه این بود که پریروز از حقوق خودم که تو کارت این یار شفیق باصطلاح بود چهارصد تومن خرید کردم سه ساعت بعد بهش زنگ زدم سکته نکنی منم دارم خرید میکنم نه حالمو میپرسه میگه فکر کردم رفتی بستری بشی داری لوازمو دارو میخری به حرفش توجهی نکردم قطع کردم

دیروز عجیب حالم بد شده بود استخوان و مفصل هام درد میکرد نا نداشتم حرف بزنم پسرم عین پروانه دورم چرخید قرص ویتامین برام سوپ پخت خواهرم که مطلع شده بود ده دفعه زنگ زد اما دریغ از یک تلفن، بازم خیالم نبود میدونستم آخر بی معرفته، شب شد دیدم میوه نداریم بهش زنگ زدم اصلا حالمو نپرسید گفتم داری میای خونه، گفت آره هنوز راه نیفتادم، بهش گفتم میوه بخر، قطع کرد

رسید خونه، میوه هارو گذاشت زمین با یه حال دمقی رفت اتاق بعد اومد نشست رو مبل نزدیک در ورودی کلی دورتر از من، اصلا نگفت بهتری، چی شده، هیچی

شروع کرد دعوا درست کردن که پسر بیا این میوه هارو ببر، پسرم بلند شد برداشت بیاره سمت آشپزخونه، گفت همشو بشور میخوام همشو بخورم با یه لحنی که منظورش این بود که تو چرا نرفتی میوه بخری من مجبور شدم بخرم، بهش گفتم چه مرگته با بچه اینطور حرف میزنی از صبح پرستاری منو کرده 

رفت تو اتاق درو بست همونجا گرفت خوابید تا نیمه شب که گرسنه اش شده بود اومد چیزی پیدا کنه بخوره دید خبری نیست بیسکویت برداشت رفت اتاق، صبح هم که از خواب بلند شدم رفته بود

اصلا براش مهم نبود داره تو خونه چی میگذره حالی بپرسه، هیچی، خلاصه اینکه ما با همچین یار شفیقی گاهی هم خانه هستیم البته بنده هتلدار ایشونم سرویس باب میلشون نباشه غیظ میکنن دعوا درست میکنن یه شبم سرشونو زیر پتو میکشن صبحم میروند

البته همون بهتر که رفت یه وقت مریض میشه جواب مادرشم باید بدیم

دیشب مادرش زنگ زده حالشو بپرسه پسرم باهاش حرف زده اصلا تحویل نمیگیره از پسرش میپرسه، پسرم گوشی رو داده دست من، باهاش دارم حرف میزنم میگه خونست حالش خوبه، گفتم بله خوبه تازه رسیده دستاش کثیفه، شست میگم به شما زنگ بزنه، میگه آره اونکه حالی نمیپرسه گفتم خودم زنگ بزنم، میخواستم بگم دست پرورده خودته اون حال زنشو نمیپرسه که یه وجبیش تو رختخواب افتاده میخوای حال شمارو بپرسه که یه استان دیگه هستید، گفتم نه مادرجان سرش شلوغه فرصت نمیکنه، گفت بگو زنگ بزنه من تا دو ساعت دیگه بیدارم، گفتم چشم و خداحافظی کرد

بهش گفتم به مادرت زنگ بزن، گفت هوووم

زنگم نزد بیچاره پیرزن

بدیش اینجاست که مادرش فکر میکنه من پسرشو ازش گرفتم و اونو تحویل نمیگیره😄😄😄 نمیدونه این پسری که تربیت کرده کلا همین مدلی بی خاصیته

امیدوارم مریض نشه چون من نمیتونم مثل خودش باشم مجبورم پرستاریشو کنم بارها و بارها همینطور بوده اما فکر میکردم اینبار یه کوچولو رگ گردنش بجنبه دیدم نه خبری نیست نداره

  • شکوفه