یاد یه خاطره از بابات افتادم اونروزها که بهم احتیاج داشت و با من حرف میزد گاهی پیش میومد از ذوقش پیامکشو نصفه نیمه یکهو برام میفرستاد
بابات مرد پر هیجانی بود و من از وجودش پر از شادی بودم اونموقعها خیلی عاشقش بودم تا اینکه بلاخره فهمید خیلی وقته عاشقش هستم و کم کم رفت
وقتی مادرت تو زندگیش پیدا شد دیگه من براش یه شیطان مصور بودم که باید ازم فاصله میگرفت اما اون نمیدونست من یه پری هستم یه پری دریایی مهربون که دلش با یک نسیم کوچیک میشکنه رفت تا از برهه تاریخی زندگیش بگذره اما نفهمید بدون من قطعا چیزی تو زندگیش کم خواهد بود و نمیدونم بلاخره اینو فهمید یا نه
شاید روزی بفهمه که خیلی دیره
بابات مرد پر هیجانی بود و من از وجودش پر از شادی بودم اونموقعها خیلی عاشقش بودم تا اینکه بلاخره فهمید خیلی وقته عاشقش هستم و کم کم رفت
وقتی مادرت تو زندگیش پیدا شد دیگه من براش یه شیطان مصور بودم که باید ازم فاصله میگرفت اما اون نمیدونست من یه پری هستم یه پری دریایی مهربون که دلش با یک نسیم کوچیک میشکنه رفت تا از برهه تاریخی زندگیش بگذره اما نفهمید بدون من قطعا چیزی تو زندگیش کم خواهد بود و نمیدونم بلاخره اینو فهمید یا نه
شاید روزی بفهمه که خیلی دیره