شکوه زندگی

کنارم لحظه ای بنشین چه حاصل/ که فردا بر سر خاکم نشینی

شکوه زندگی

کنارم لحظه ای بنشین چه حاصل/ که فردا بر سر خاکم نشینی

شکوه زندگی

زندگی شیرین تر از آنست که فکرش را بکنی، فقط باید آنکه می بایست باشد، با تمام وجود باشد نه سایه و هاله ای از بودن
بخاطرت از خیلی چیزها گذشتم اما بخاطرم یک ذره گذشت نکردی
کاش می توانستی عظمت عشق مرا درک کنی
اما چه سود از گفتنهایی که حاصلش سکوت است
کنارم لحظه ای بنشین چه حاصل/ که فردا بر سر خاکم نشینی

پیام های کوتاه
بایگانی
پیوندها

۲۱ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۵ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

امروز من

خسته بودم کم کم چشمام روی هم افتاد تو خوابم گروهی رو دیدم که همه علیه من متحد شده بودن و در ان میان اقایی رو دیدم که بسیار ارام و باوقار به من نزدیک شد و گفت کسی که به خدا توکل دارد و امام زمانش دوستش دارد درمانده اینطور ادمها نمیشود نگران نباش با قلبی ارام از خواب شیرینم بلند شدم و تا الان دارم فقط به جملات خوب اون اقا تو خوابم فکر میکنم یک ارامشی داشتم که نگو
:))
تاحالا اون اقارو تو خوابام ندیده بودم یعنی ناجی جدید هستش
فکر کن ؟!! ناجی چقدر به بودن تو در زندگیم حسودی میکرد حتما با این ناجی جدید خودشو حلق اویز میکنه
:)))
نماز خواندن و دعا خواندن بعد از ان ارامشی به روح انسان میدهد که گویا تازه متولد شده است
خدایا شکرت ممنونتم که حواست به من هست
:))
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

امروز من

دلم برات خیلی تنگ شده
خیلی خوشحالم دیگه تنها نیستی یه همدم یه همسر خوب داری و کانون گرم خانوادت با وجود پسر کوچولوت به تو ارامش میده
درسته سرنوشت بعضیا مثل من فقط تو کار و تلاش خلاصه شده اما من از دیدن زندگیه خوبت از دیدن خوشبختیهات خوشحالم بگذریم از اینکه خوشحالیهای من با دلتنگیو اشک عجین شده همینکه تو خوب زندگی میکنی و زندگی خوبی داری خودش دنیاییه برای من
:))
تمام این متنو با یک دنیا اشکو لبخند نوشتم
مراقب خودت باش دوست قدیمی من عشق گذشته و حال و اینده من
وقتی دلتنگیت اونقدر زیاد باشه و نخوای مزاحم زندگیه عزیزانت بشی و فقط از دور نگاهشون کنی بگی الهی شکر بخاطر ارامشتون, خوب اوضاعت بایدم این باشه که از بارون چشمات دیگه نتونی بنویسی

خدانگهدارت
  • شکوفه
  • ۱
  • ۰

امید

قوربون اون دستای کوچولوت برم توپولوی سفید برفی
:)))
کاش با مامانت ارتباط داشتم یا با پدرت اونوقت خیلی بهشون راهنمایی میکردم نگهداریت, تربیتت و حتی نکات بهداشتی و ایمنی, اما پدرت دلش نمیخواد من باهاش حرف بزنم, اگه مامانتو میشناختم حتما بهش میگفتم که به طرف راست و چپ بخوابونت و پشتت متکا بزاره که نتونی دوباره بچرخی و طاق باز بخوابی اونطوری کاسه سرت گرد درمیاد چون اگه بچه رو مدام به پشت بزاری بخوابه پشت سرش صاف میشه و تو اجزای صورت تاثیر میزاره صورت بچه پهن میشه و مدل سرش بصورت گرد درنمیاد البته بستگی به جنبه طرفم داره که بتونی بهش حرفی بزنی یا نه, والا یه بار به جاریم که بچشو تو نعنو رها میکرد و مدام بچه طاق باز بود اینو گفتم تا چند ماه باهام حرف نزد
:))
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

امروز من

خیلی دوستشان دارم و به داشتن همچین عشیره ای افتخار میکنم انشااله باز هم به دیدارشان خواهم رفت من از بودن در کنارشان ذره ای احساس خستگی نکردم
امید جان دلم برایت تنگ شده اما امروز نتوانستم به اداره بروم و به درختت سر بزنم رفتم به بابات سر بزنم دیدمت بابات تو تلگرامش ازت یه عکس خوشگل گذاشته کلی قوربون صدقه شکل ماهت رفتم و شب را با یک دنیا عشق به تو موجود ناز و پاک خوابیدم نمیدانم پدرت چرا عکسهایت را برمیدارد و باز میگذارد اما قطعا این را هم نمیداند که من چقدر تو را دوست دارم و از نبودن عکسهای نازت دلم میگیرد مراقب خودت باش و به بابات بگو یکی هست من و تورو یک دنیا دوست دارد باهاش مهربونتر باش
خدانگهدار همتون باشه هر سه تاییتون
:)))
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

امروز من

کلی سوغاتی دادند مدام میگفتم نمیتوانم در تهران اینها را به طرف منزل حمل کنم یکی از مردان جذاب و قد بلند ایل گفت خانم دکتر بیام براتون بیارمشون همه ایل زدند زیر خنده و من انقدر از حرفش خنده ام گرفته بود لبخندی زدمو گفتم نظر لطفتونه اما راضی به زحمتتون نیستم خلاصه اینکه دیگه هیچوقت نگفتم نمیتونم اینارو با خودم ببرم ماشین پر از روغن محلی, انواع عسل از کوههای زاگرس و اشترانکوه, کیف گلیم بافی شده روسری با طرح و رنگهای عشایر و کیف پول چرمی دست دوز شده بود همینکه گفتم من اجدادم از عشایر و ایل بختیاری هستند و لر هستم یک دنیا محبت به سویم ارزانی شد انها مرا از خودشان میدانستند خانمی که از همکاران ساکن لرستان بود گفت همینکه دیدمتان حس کردم مثل خودمان هستید
:)
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

امروز من

شرایط جسمی من برای سفر مناسب نیست بلاخره از لرستان برگشتیم اصلا نمیتونم کمر صاف کنم اونقدر کلیه هام درد میکنه ولی دیگه پوستم کلفت شده دیگه درمانگاهو بیمارستانو اینحرفا برام بی مفهوم شده گر چه خیلی سختم بود اما واقعا سفر خوبی بود گذراندن وقت میان عشایر بختیاری کسانیکه من از خون انها هستم و دیدن انهمه مهر و صفا برایم شگفت انگیز بود از نظر اخلاقی با انها چقدر شباهت داشتم زنانی محکم و کوشا, اینها تعریف از خودم نیست بلکه رضایت از خودم است که بلاخره توانستم طایفه و قوم خود را دقیق بشناسم و با تمام وجود زنجیر بودنم به این عشیره را بپذیرم من از یک طایفه ناب از ایل بختیاری ساکن شده در بروجرد هستم البته انها هنوز هم کوچ میکنند چون شغل اصلی انها دامداریست
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

امروز من

ماموریت کاری عازم استان دشت شقایق و لاله های واژگون شدم استانی که ایل پر صلابت بختیاری در ان ردپایی دارد اجداد من زاده این مرز و بوم هستند مردمان خونگرمی که از ابتدای ورودمان به لرستان بسیار مهربانانه و صمیمی ما را پذیرا شدند قرار نبود اینقدر دیر برسیم و اینقدر دیر در هتل مستقر شویم در مسیر تصادف کردیم و با تاخیر به استان مربوطه وارد شدیم فردا جلسات سنگینی در پیش داریم و امیدوارم بتوانم مفید واقع شوم خدایا شکرت بخاطر تمام ارامشی که در این سرزمین احساس میکنم
دیدن حضورت امیدبخش است میدانستی؟!
:))
گمانم بدانی بارها و بارها به تو گفته ام چقدر برایم با ارزشی و تو مدام و مدام تنها سکوت کرده ای مرد مهربان
  • شکوفه
  • ۱
  • ۰

امروز من

منو یادش رفته دیگه بخاطر من صبحها بعد نمازش یادم نمیکنه دیگه ساعت پنج یا شش صبح به تلگرامش سر نمیزنه دیگه حتی ساعت هشت صبح رو یادش رفته همون ساعتی که همیشه به هم صبح بخیر میگفتیم دیگه حتی اخر شب هم نمیاد فارغ از زنو زندگیش بهم بگه من هنوزم یادمه روزهاییکه بدون هم نفس تو دنیا کم می اوردیم
راستی چطوری میشه چه اتفاقی میفته که یکی عشقشو فراموش میکنه
خیلی درناکه
  • شکوفه
  • ۱
  • ۰

امروز من

تعبیر لبخندهای امام زمان عج در خوابم این بود ممنونم اقا جان
)))
تو تلگرام کلی وایسادم صفحه خالیتو نگاه کردم صفحه ای که دیگه از تو هیچی جز سکوت ندارد اما من تمام مدت برایت از امروزم گفتم از اقا امام زمان عج گفتم خیلی دوستت دارم مراقب خودت باش ماه اسمان دل من محبوبم
به خدا سپردمت نازنینم
))
  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

امروز من

واقعا نمیدونم چیکار کنم از خوشحالی دلم میخواد مدام بپرم هوا
)))
رییس همه چیزو میدونست فقط منتظر بود ببینه من بهش اطلاع میدم یا نه؟! باورش برام سخت بود وقتی با ناامیدی براش موضوع رو توضیح دادم خندید من خشکم زده بود گفتم حتما از عصبانیت میخنده بعد گفت ممنونم بخاطر صداقتت ممنونم که همچین کارمندی دارم و بعد گفت نامه بزن خودتو به امور اداری معرفی کن شما از امروز کارشناس مسوول معاونت هستید البته دروغ چرا خیلی خوشحال شدم اما ازشون خواهش کردم همکارم در این پست بمونن منم بهشون کمک کنم البته قبول نکردن ولی من کم کم راضیشون میکنم ))
هیچی مثل راستگویی و خیرخواهی برای مردم نیست خدایا ممنونتم که به من شجاعت و صداقت داده ای هزارتا روی ماهت را میبوسم خدای مهربونم
  • شکوفه