به قدری روزهای سختی رو دارم میگذرونم که گاهی لابلاش یادم میره آب و غذایی بخورم یادم میره ساعت چنده و چه وقتی از روزه
تمام این مدت فقط امید و توکلم بخداست که سرپا نگهداشتم
پسرم نوید، برادرم امین و مادر و پدرم همه با هم کرونای سختی گرفتن
نمیتونم جلوشون ضعف نشون بدم و تمام آه و ناله هاشونو با آغوش باز میپذیرم و تا توان دارم براشون انرژی میزارم یکی یکی دکتر و دارو و اسکن ریه
امروز در این ساعت حس کردم اگه با یکی حرف نزنم قطعا از بغض خفه میشم، کز کردم گوشه تاریک اتاق آرام اشک می ریزم و می نویسم
آدم گاهی لازم است گریه کند تا دردهایش دانه دانه از چشمانش بیرون بپرند شاید قدری بار شانه هایش سبک شوند
+ کمی از حال خودم بگویم؛ تنگ نفس سوغات کروناهایی که تاکنون گرفته ام هنوز همراه من است و گاهی بیشتر از گاهی مرا میمیراند و زنده می کند