از صبح مدام بی تابم
با شنیدن یه آهنگ، با خوندن یه متن قشنگ، اصلا با همین حرفای روزمره که لابلاش کلمات تورو پیدا میکنم، همینطور بغض کردمو اشک ریختم، درست مثل همین الان
نه تنها دریای بیکران عشق پایان ندارد، بلکه دریای غم نبودنو نداشتنت هم پایان ندارد
تا کی این رنج با من همراه خواهد بود و این آه تا کی مرا خواهد سوزاند، جوابش را اگر میدانی، بگو، شاید امیدی باشد در قلب ناامیدم که مدام می گوید کاش یکبار لاقل می دیدمت
میدونی چیه، دارم خودمو الکی آروم میکنم و هعی میگم تو خانمی، خیلی خانمی مهربون، ببین زندگی قشنگشو بهم نزن، اصلا چرا باید بفهمه دلت براش یه ریزه شده، بزار به زندگیش برسه خوب، باشه؟! خودمم جواب میدم چشم حتما، ولی تو بگو جواب دلمو که داره برات پر میزنه چی بدم