مدتهاست دیگر انگیزه ای برای نوشتن در اینجا ندارم...
امروز با اتوبوس در مسیر رفتن به تبریز هستم از طرف اداره ماموریت دارم، یاد آن روزی افتادم که هر دو در مسیر زنجان بودیم و اتوبوس شما از کنار اتوبوس ما که تصادف کرده بودیم گذشت و وقتی به تو گفتم، هم جوابمو دادی و هم نگرانم شدی، چقدر آن روزها همیشه به یادم هستند، آن روزها هنوز تو را داشتم...