سه روزه حس خوبی ندارم سه روزه انگار از پا افتادم دستو دلم به کار نمیره من حسشو درک میکنم ادم اینهمه سال با عزیزاش زندگی کنه براشون زحمت بکشه خونه زندگیشو جمع کنه بعد همه چیزو بزاره بره خیلی ناراحتم بخاطرش گر چه خودم همچین دیدگاهی ندارم و معتقدم هر جا باشم میتونم بطور واضح کنار عزیزانم باشم چه اینور چه اونور ولی به هر حال حسشو حرفاشو کاملا درک میکنم اونقدر میفهممش که اون یه جملش قلبمو درد اورده با نگاه مهربونش تو چشمام نگاه کرد و گفت یعنی من برم دیگه صورت ماه تورو نبینم دختر تو همه چیز منی ما با هم خاطرات تلخ و شیرین زیادی داریم و من به پدرم که داشت از درد قلبش به خودش میپیچید با نهایت مهر نگاه میکردمو حرفای قشنگی بهش میگفتم و پشت اون حرفا یه بغض بزرگو مخفی میکردم و اشکامو قورت میدادم و با خودم زمزمه میکردم زندگی همینه برای من زیادی همین بوده قسمت غصه هاش سنگینتر...
عمر من نفس
میان ربنای دعایت
مرا از یاد مبر
- ۹۴/۰۴/۱۳