فقط یکبار توانستم در ان دوران تحت نظر پزشک باشم مسیر طولانی رفتم از یک شهر به شهر دیگر تنهایی تا دکتر تو را که در من نفس میکشیدی معاینه کند یکبار هم حالم بد شد رفتم بیمارستان خوابیدم وقتی به دنیا امدی دیگر اوضاع کمی بهتر شده بود پدرت مرا کمی دید دیگر حس میکردم دارد درست میشود تو مریض بودی و ده روز منو تو کنار هم بیمارستان خوابیدیم تا در ایام فاطمیه با دعا و اقا امام رضا ع خدا تو را به من بخشید دکتر میگفت خودتوعلاف نکن برو این نمیماند انگار از بچه گربه حرف میزد مردک عوضی
و تو ماندی تا بگویی خدا خیلی قادر است تمام ده روز هر روز پدرت امد به عیادتمان کم کم یاد میگرفت مرد زندگی بشود
حالا به او که نگاه میکنم میبینم با دانه دانه زجرهای من او مرد شده است مادر جان
و تو ماندی تا بگویی خدا خیلی قادر است تمام ده روز هر روز پدرت امد به عیادتمان کم کم یاد میگرفت مرد زندگی بشود
حالا به او که نگاه میکنم میبینم با دانه دانه زجرهای من او مرد شده است مادر جان
- ۹۴/۰۵/۲۶