نماز خوندن زیر اسمون شهر تو صفایی داره
کلی قدم زدم و با دیدن مردم لبخند زدم چشم چرخاندم شاید اشنایم بیابم شاید یک نگاه شبیه تو پیدا کنم با شنیدن نجواهای اذری نسبت به تمام مردم این شهر احساس خویشاوندی کردم با دیدن زوج های جوانو دختران ترگل این شهر با روسری های گل دار بلند و پسران رعنا و ماشین عروسی که از مقابلم گذشت یک لحظه پاهایم سست شد دست به دیوار گرفتم نفس عمیقی کشیدم مغازه دار گفت یاخچیز گفتم ساقول گارداش بهم لبخند زد و حلوا سیاه تعارف کرد اشک تو چشمام حلقه شده بود بغض غریبی راه گلومو گرفته بود دیری نگذشت با لیوان اب به طرفم اومد بدتر دلم گرفت که مردمانش غریبی را مهمان نوازی کنند و اشنای من مرا سکوت و فراق هدیه کرد ولی براستی زمانی مرا دوست میداشتی
کلی قدم زدم و با دیدن مردم لبخند زدم چشم چرخاندم شاید اشنایم بیابم شاید یک نگاه شبیه تو پیدا کنم با شنیدن نجواهای اذری نسبت به تمام مردم این شهر احساس خویشاوندی کردم با دیدن زوج های جوانو دختران ترگل این شهر با روسری های گل دار بلند و پسران رعنا و ماشین عروسی که از مقابلم گذشت یک لحظه پاهایم سست شد دست به دیوار گرفتم نفس عمیقی کشیدم مغازه دار گفت یاخچیز گفتم ساقول گارداش بهم لبخند زد و حلوا سیاه تعارف کرد اشک تو چشمام حلقه شده بود بغض غریبی راه گلومو گرفته بود دیری نگذشت با لیوان اب به طرفم اومد بدتر دلم گرفت که مردمانش غریبی را مهمان نوازی کنند و اشنای من مرا سکوت و فراق هدیه کرد ولی براستی زمانی مرا دوست میداشتی
- ۹۴/۰۵/۲۹