دیشب مراسم عقد خواهر کوچیکه بود بسیار دلم هم ارام بود از خوشبختی و شادی دلش و هم اشوب بود چقدر همسرش منو یاد تو میندازه اونقد که تاب و تحمل نگاهشو حضورشو مراسمشو نداشتم از همون دیشب تا حالا دگرگونم مدام یه بغضی تو گلوم نشسته مدام چشمام پر میشن وقتی گوشه سفره عقد رو گرفته بودم سرشون قند میسابیدن برای تو و خوشبختیت برای خواهرمو خوشبختیش برای همه جوونا دعا کردم از تو اینه خواهرمو میدیدم که با یک دنیا امید و لبخند نگاهم میکرد حتمن عروس تو هم با اینهمه امید و لبخند پاشو تو خونه تو گذاشته خوشبختش کن مراقب خودتو خودش باش چقدر دیشب یادت کردم بیشتر از همیشه حس کردمت از صبح هم انگار مثل روح خودم درونم در جریانی تا اون حد که با من نفس میکشی
خیلی دوست دارمت خیلی
خیلی دوست دارمت خیلی
- ۹۴/۰۷/۱۹