میدونی اینبار به جای ناجی پدر شما منو به اینده بردن با اینکه صحنه ها و سختیهایی که با هم از کنارشون رد میشدیم خیلی عظیم به نظر میومدن بطوری که وسط تابستون برف شدیدی میبارید و روی زمین نشسته بود همه جا پر از سرما و جنگ بود ولی پدرجان به من گفتن تو اونقدر خانمی و خدا همراهته که از اینها هم میگذری فقط نگران سلامتیم بودن چقدر مهربون هستن ایشون درست مثل تو ماه نازنینم
با اینکه خبرهای سختی بودن اما امروز با حضور ایشون پر از شادی و ارامشم چقدر پدرتون دوست داشتنی هستن اصلا من عاشقشونم
:))
فکر کن اگه مادرتون بدونن دقیقا منو به چند قسمت مساوی تقسیم خواهند کرد
: )))))
با اینکه خبرهای سختی بودن اما امروز با حضور ایشون پر از شادی و ارامشم چقدر پدرتون دوست داشتنی هستن اصلا من عاشقشونم
:))
فکر کن اگه مادرتون بدونن دقیقا منو به چند قسمت مساوی تقسیم خواهند کرد
: )))))
- ۹۴/۰۷/۲۰