اونقد بی تاب شدم صبح نتونستم برم سرکار موندم کنارش شاید کاری چیزی پیش ییاد نزدیک باشم سرصبح ازش خون گرفتن برای ازمایشات دکترشو دیدم ازش پرسیدم حالش چطوره گفت فعلا که خطری نیست اوضاع خوبه و ازش خون گرفتیم بهش گفتم ممکنه دلیلش چی باشه گفت ممکنه عوامل خونیش مشکل داشته باشه یک لحظه چشمام سیاهی رفت دیگه بقیه حرفای دکترو نمیشنیدم گفتم مثلا چه مشکلی گفت هنوز زوده برای هر قضاوتی اجازه بدین جوابش بیاد گفتم من میخوام نظر شمارو اینکه به چی مشکوک شدینو بدونم نگاهم کردو گفت خانم منو شما اشنایی دیرینه داریم شما تو کادر درمانم بودین خوب متوجه شدین منظور من ممکنه چی باشه ولی من تا مطمین نشم نمیتونم هیچ نظری بگم گفتم متوجه ام ممنون دیگه حال خودمو نمیدونم فقط خدا
همین
همین
- ۹۴/۰۷/۲۱