گفتن باید پنی سیلین بهش بزنن درمانگاه تعطیل بود مطب دکتر هم میگفت ما تست نداریم گفتم اخه پسرم خیلی وقته پنی سیلین نزده اینم قویه فکر کنم خطرش بیشتره پرستار گفت مشکلی پیش نمیاد اینطوری بمونه بدتر میشه دل تو دلم نبود خوابم جلوی چشمام بود پسرم به حال تشنج تو بغلم جان داد و از یاداوری و حتی نوشتن الانشم اشکام سرازیر میشن خیلی وحشتناک بود بهشون گفتم تا تست نکنید نمیزارم بهش تزریق کنید و بچم جلو چشمام حالش بدتر میشد خلاصه بغل کردمش با خودم بردمش بیمارستان کمی دورتر از خونه تمام راه به زور قد و بالای رعناشو تو بغلم جمع کرده بودم گلوپ گلوپ اشک میریختمو عباس زینب را صدا کردم گاهی چشماشو باز میکرد میگفت مامان من خوبم غصه نخور بعد دوباره چشماشو هم میزاشت
- ۹۴/۰۷/۳۰