نمیدانی چقدر دل یک زن میتواند بگیرد
انقدر دلم گرفته که فقط میخواهم بجای پشت میزم در اتاقم بودم به حال سرنوشتمو تنهاییهایم گریه میکردم انقدر که دیگر نفسم بالا نیاید میدانی شاید خدا بدش بیاید ولی من دیگر دنیا را نمیخواهم مگر میشود یکی را زوری در ان نگهداشت چرا خدا دیگر به حرفم گوش نمیدهد.
چند شب پیش خواب دیدم در مجلس ختمی دعوتم وقتی وارد شدم زنی دست مرا گرفتو گفت این باید اینجا بنشیند نگاه کردم دیدم جایگاه خاصی با شمعدانو حلوا مزین شده و چایی برایم گذاشته بودند و خانم میزبان گفتند هر خواسته ای داشتی فقط کافیست بگویی تو برای داغ دل من بارها صدقه داده ای مجالس ختم برگزار کرده ای و بخاطر پسرم نذرها داده ای نگاهش کردم بگویم شما؟ که خانه پر از عطر صلوات شد
انقدر دلم گرفته که فقط میخواهم بجای پشت میزم در اتاقم بودم به حال سرنوشتمو تنهاییهایم گریه میکردم انقدر که دیگر نفسم بالا نیاید میدانی شاید خدا بدش بیاید ولی من دیگر دنیا را نمیخواهم مگر میشود یکی را زوری در ان نگهداشت چرا خدا دیگر به حرفم گوش نمیدهد.
چند شب پیش خواب دیدم در مجلس ختمی دعوتم وقتی وارد شدم زنی دست مرا گرفتو گفت این باید اینجا بنشیند نگاه کردم دیدم جایگاه خاصی با شمعدانو حلوا مزین شده و چایی برایم گذاشته بودند و خانم میزبان گفتند هر خواسته ای داشتی فقط کافیست بگویی تو برای داغ دل من بارها صدقه داده ای مجالس ختم برگزار کرده ای و بخاطر پسرم نذرها داده ای نگاهش کردم بگویم شما؟ که خانه پر از عطر صلوات شد
- ۹۴/۰۸/۰۹