زود برگشتیم هوا سرد بود برای کلیه هام خوب نیست و قدم زدن با بابا یک حس شگفت انگیز نابی داشت که دردی حس نمیکردم اما حالا که رسیدم خونه تازه میفهمم چقد داغونم ولی خیالی نیست ساعات خوشی رو گذروندیم و با همدیگه کلی حرف زدیم خندیدیمو خرید کردیم و به یاد کودکیهام پیراشکی داغ خوردیم البته مثل همیشه اون مایه لیز داخلش حالمو داشت بد میکرد دراوردمش عی چندشم میشه از چیزای لیز حتی ران مرغ هم که برای خیلیا لذیذه من دوست ندارم چون شل و ول هستش بگذریم خیلی خوش گذشت مرسی خدای رحمانو رحیم
راستی اونقدر دلم میخواست یکی بغلم کنه بابا همچی دستشو دور گردن انداخته بود واقعا احساس امنیت کردم و سرمو روی سینه مردونش گذاشتم و از خدا خواستم این قلب مهربون همیشه برای من بتپه :))
راستی اونقدر دلم میخواست یکی بغلم کنه بابا همچی دستشو دور گردن انداخته بود واقعا احساس امنیت کردم و سرمو روی سینه مردونش گذاشتم و از خدا خواستم این قلب مهربون همیشه برای من بتپه :))
- ۹۴/۰۸/۱۲