امشب میخوام تو گرمای اشکام باهات درددل کنم نازنین محبوبم تو چه میدانی مرا چگونه تا اخر عمر اسیر لحظه های عاشقانه و ثانیه های نفرت کرده ای چنان دوستت میدارم که لحظاتی از شدت عشقمو نبودنت و از اشکهایم که تو در اغوش دیگری هستیو مرا هیچ می انگاری نفرتی درونم میجوشد که دستانم را مشت میکنم قلبم تیر میکشد پاهایم یارای ایستادن ندارد و تا انتها چون شمع روشنی بر لب سقاخانه ای دور افتاده از یار میسوزاندم تمام این مدت سعی کرده ام ارام باشمو با زندگی ات کاری نداشته باشم از درد به خودم پیچیدم اما حتی یک لحظه نیامدم ببینمت میدانی چرا؟!
نمیدانی تو نمیدانی که نخواسته ام طوفان درونم یک ثانیه هم در زندگی ات بپیچد منو تو تمام ثانیه های عمرمان را از هم طلب داریم
مهربانم
نمیدانی تو نمیدانی که نخواسته ام طوفان درونم یک ثانیه هم در زندگی ات بپیچد منو تو تمام ثانیه های عمرمان را از هم طلب داریم
مهربانم
- ۹۴/۰۸/۱۷