قبلنا که همچین حسو حال پریشانی داشتم با چند بیت شعری که چه در رویاهام چه در بیداری همراه زمزمه های یا ربنای نماز صبحم مینوشتم قلبم اروم میگرفت اما من چند سال با خودم جنگیدم اون یک حال خوبم رو هم بخاطر زندگیه ارومت از خودم گرفتمو در خودم سرکوبش کردم حالا این میشه که وقتی توی خوابم رویای زیبای لبخندتو میبینمو برایم اغوش میگشایی از شدت دلتنگی مدام تا میخوام خدارو صدا بزنم به رحمانو رحیم بودنش اشک تو چشمام جمع میشه و بغضمو میخورم و واقعا نمیدونم چرا, شاید از خدا توقع نداشتم اینقدر تورو از من بگیره
- ۹۴/۰۸/۱۸