از صبح مدام کلنجار رفتم برم بیمارستان ولی هنوز نتونستم خودمو تکون بدم مثل سنگ چسبیدم زمین و به اینده پسرم فکر میکنم اون بدون من چیکار میکنه دیشب بغلش کردم گفت چقدر داغی؟گفتم مامانی چیز مهمی نیست باهاش صحبتو باز کردم در اخر بهش گفتم بودو نبود ما ادما کنار هم نباید تاثیری تو موفقیتهای ایندمون داشته باشه چه باشیم چه نه, ما وظیفه داریم زندگیمونو خوب زندگی کنیم خوب درس بخونیم بریم سرکار خوب ازدواج کنیم و خوب بنده خدا باشیم و اونم تایید کرد بعد گفتم من هستم تا بهترین بودنای تورو خوب بودناتو ببینم اما اگه یه وقتی حالا نبودم تو به زندگی خوبت ادامه بده منم قول میدم هیچوقت از کنارت تکون نخورم همینجا بالای سرت هر جا تو باشی کنار و مراقبتم نگاهش تر شد و بوسیدم
- ۹۴/۰۹/۰۴