از ذوقم یادم رفت سلام کنم همینطور بالا پایین پریدم گفتم وای خدای من شماها زنده هستین مگه سالها پیش نمرده بودین و بابا قربان با لبخند نگاهم کرد و ننه هم اومد به پیشوازم سلام کردم و منو بردن تو اتاق پذیراییشون هیچی تغیر نکرده بود همون خونه همون حالو هوای همیشگی همون طاقچه و همون مهر و جانماز
:))
من عاشق نماز خوندن تو خونه ننه بودم انگار خدا فقط اونجا بود که خوبتر حرفامو میشنید ننه اینو میدونست جانماز برام پهن کرد و گفت بیا دو رکعت نماز بخون سبک بشی گفتم ننه مرسی اگه بدونی چقدر دلم براتون تنگ شده بود و بعد ناجی گفت برات یه پیغام دارن از نمازات بپرس بعد بدون اینکه بپرسم ننه گفت خدا عاشقته و نمازاتو هرطور خوندی قبول کرده فقط در هیچ شرایطی ترکش نکن
:)))))
:))
من عاشق نماز خوندن تو خونه ننه بودم انگار خدا فقط اونجا بود که خوبتر حرفامو میشنید ننه اینو میدونست جانماز برام پهن کرد و گفت بیا دو رکعت نماز بخون سبک بشی گفتم ننه مرسی اگه بدونی چقدر دلم براتون تنگ شده بود و بعد ناجی گفت برات یه پیغام دارن از نمازات بپرس بعد بدون اینکه بپرسم ننه گفت خدا عاشقته و نمازاتو هرطور خوندی قبول کرده فقط در هیچ شرایطی ترکش نکن
:)))))
- ۹۴/۰۹/۰۵