میخوام از یک سخاوت از یک بزرگی در برابر اندکی که هستم حرف بزنم اربعین امام ع شد حالم بد بود اونقدر بد که نمیتونستم سرپا بایستم ولی کوتاه نیومدم در خونم به روی مشتاقانش باز بود زیارت عاشورا بود و مهمانهایی که با اش نذری پذیرایی شدند اصلا نمیدونم چطوری تونستم اونکارو انجام بدم فقط میدونم اگر عشق حسین در قلبم نبود واقعا توانشو پیدا نمیکردم شب شد و یک دنیا غمی که روی دلم بود و روحمو فشرده میکرد دیگه مشکلات جسمیم کلافم کرده بود تمام پوستم قرمز شده بود به شدت میسوخت و عذابم میداد قلبم مشت شده بود نفسم تنگ بود مدام کلیه هام ذوق ذوق میکرد دیگه نتونستم تحمل کنم واقعا از حال رفتم رسوندنم دکتر فقط یادمه دو تا امپول ضد حساسیت بهم زدن و به زور قرص توی حلقم میشد
- ۹۴/۰۹/۱۲