ایشون گفتن میخواستم این پیرو خاندانمونو که مدام مادرمونو واسطه قرار میدن ببینم و خودم براتشو بدم بعد دادن دست ناجی و ناجی داد بهم و من فقط در بهتو حیرتی وصف ناپذیر اشک تو چشمام جمع شده بود و از وصف جملات اقا از خجالت میخواستم برم تو زمین که چه قابل دارم من تمام زندگی ام فدای شما و خاندانتون فدای مادرتون خانم فاطمه زهراس و دیگه ندیدمشون وقتی چشمامو پاک کرد فقط ناجی مونده بود و بهم گفت خوش به سعادتت گفتم ناجی این چیه الان باید چیکار کنم گفت این امان نامه دوزخه برای تو و پدرت که بواسطه تو راه زندگیشو عوض کرده و از شوق گفتم راست میگی کو کجاست این صراط مستقیم میخوام زود ازش بگذرم برم لبخندای خدارو ببینم ناجی نشونم داد و من دیگه واینستادم بقیه حرفاشو بشنوم
- ۹۴/۰۹/۱۲