خانم همسایه گفت اگه نیای ناراحت میشم با اقا پسر حاضر شدیم و رفتیم اولینبار بود در جمع یک خاندان اردبیلی وارد میشدم ارام سلام کردم و با احترام پاسخ دادند احساس نزدیکی خاصی به همشون داشتم گوشه ای نشستم و مرا با نام خانم همسایه صدا میزدند و از غذا تعارفم میکردند و من با ارامشی وصف ناپذیر در ان جمع واقعا زمان خوبی رو گذروندم پیرهای مجلس تمام زوایای صورتم را برانداز کردند و من فقط لبخند میزدم سفره جمع شد عده ای قصد رفتن کردند و مردهاشون اومدن دنبال زنو بچه هاشون و وارد خانه شدند از دیدنشون خجالت کشیدم سرخ شده بودم مردها بلند قامت و به زبان اذری حرف میزدند ناگهان بغضی غریب گلویم را گرفت کم مانده بود اشکهای فرو خورده ام سرازیر شوند قصد رفتن کردم
- ۹۴/۰۹/۱۳