بلند شدم که بروم امدند به بدرقه ام و خداحافظی کردند و خانم پیر مهربانی که بسیار مرا و رفتارم را نگاه کرده بود به زبان اذری گفت چقدر محجوب و باوقار است زبانش را میفهمیدم و بیشتر خجالت میکشیدم خانمی که داشت باهام خداحافظی میکرد دستمو فشرد و گفت التماس دعا و نگاه مهربونشو به نگاهم هدیه کرد برگشتم به خانم پیر نگاه کردم تشکر کردمو خداحافظی گفتم و خانم کناریم گفت اذری بلدی و من گفتم بله اما کمتر حرف میزنم و امدم خانه انگار غم بزرگی در دلم نشسته بود ناخوداگاه اشک بود که سرازیر بود و با خودم میگفتم حتما مادرتان شبیه همین خانم هستن و تو و برادرانت هم مانند این مردان با صلابت هستید حتما جمع خانوادگی شما هم اینقدر گرم و محبت امیز هستش چقدر دلم برایت تنگ شد
- ۹۴/۰۹/۱۳