دو تا قرص سرماخوردگی با هم خوردمو سیتریزین و هیدروکسی زین و خوابیدم تو خواب میدیدم سوار هواپیما هستیم و داره اوج میگیره یکدفعه موتورش خاموش شد رفتیم که سقوط کنیم همه داد میزدن و پسرم بهم گفت من نمیترسم چون به تو و اینکه خدا صداتو میشنوه ایمان دارم دست کشیدم سرش بوسیدمش و ارام همدیگه رو بغل کردیم من ایت الکرسی خوندم و در یکجایی در قله یک کوه بین زمین و اسمان روی ابرها ایستادیم و ارام پیاده شدیم پسرم به همه میگفت به این میگن خدا باید خدارو اینطوری قبول داشت اینطوری ایمان داشت و همه خوشحال روی ابرها قدم میزدیم
هذیان تب الود قشنگی بود وقتی بیدار شدم احساس سبکی میکردم که متوجه شدم اقا پسر دیر کرده نگرانش شدم تو قلبم سپردمش به خدا بواسطه خانم فاطمه زهراس
هذیان تب الود قشنگی بود وقتی بیدار شدم احساس سبکی میکردم که متوجه شدم اقا پسر دیر کرده نگرانش شدم تو قلبم سپردمش به خدا بواسطه خانم فاطمه زهراس
- ۹۴/۰۹/۲۲