تا نزدیکای دو بیدار بودم مدام خاطرات سال نود انروزهای شیرینی که داشتمت برایم دوره میشد بلاخره خوابم برد در رویایم دنبال تو میگشتم پیدایت کردم نگاهم نمیکردی حرف نمیزدی حالت را پرسیدم گفتی خوبم اگر تو بگذاری گفتم از من ناراحتی گفتی نباشم
و رفتی
با یک دریا اشک با صدای اذان بلند شدم امروز میتوانم بعد از چند هفته نماز بخوانم این خیلی خوبست نه
:))
حال خوبی دارم از ناراحتی تو ناراحت نیستم تازه خوشحالم که توانسته ام تا این حد تو را از خودم برانم من پیش خودم در خلوت خودم با تو هنوز هم زندگی خواهم کرد و تو با خودت و زندگی ات دلخوشی از این بهتر مگر میشود تو یک همسری و یک پدر با هزار مسوولیت
اگر از پیام تبریکم ناراحت نمیشدی فقط برایت گاهی تبریک میفرستادم همین )
و رفتی
با یک دریا اشک با صدای اذان بلند شدم امروز میتوانم بعد از چند هفته نماز بخوانم این خیلی خوبست نه
:))
حال خوبی دارم از ناراحتی تو ناراحت نیستم تازه خوشحالم که توانسته ام تا این حد تو را از خودم برانم من پیش خودم در خلوت خودم با تو هنوز هم زندگی خواهم کرد و تو با خودت و زندگی ات دلخوشی از این بهتر مگر میشود تو یک همسری و یک پدر با هزار مسوولیت
اگر از پیام تبریکم ناراحت نمیشدی فقط برایت گاهی تبریک میفرستادم همین )
- ۹۴/۱۲/۲۷