همیشه روزهای خاص، روزهای عید هیچوقت یاد من نمی کردی حتی الان دیگر انقدر سرت به معصومه و پسرت گرم است که یاد تلگرام هم نمیکنی، خوشبحال او که تو را برای همیشه دارد و چقدر میتواند دل من غمگینو پریشان باشد که حتی یک ذره تو را ندارد، مراقب خودت باش، همین
دیشب با صدای اذان از خواب پریدم چشمم به اسمان افتاد دیدم تاریک است اما پر از نور و همچنان موذنی در حال لا اله الا الله گفتن است در ثانیه ای با خودم گفتم تازه خوابیدم بعید است صبح شده باشد گوشی را نگاه کردم ساعت دو نیمه شب بود و یک لحظه حس کردم کسی غیر خودم در اتاق هست از ترس سرم را کشیدم زیر ملافه و شروع کردم به خواندن ایت الکرسی، یک لحظه چنان قلبم مطمین شد که سرم را بیرون اوردن گفتم خدا مرا به مهمانی خودش دعوت کرده چرا بترسم بلند شدم نشستم لب پنجره و اسمان را که اینقدر زیبا میدرخشید نگاه کردم دیگر صدای موذن نمی امد اما قلبم با تمام وجود صدای یا حقی اش به گوش جانم می رسید، رفتم به او سر زدم دیدم ساعتی پیش انلاین بوده که پست مطلب قبلی را نوشتم، با خودم قرار گذاشته بودم که دیگر از خوابهایم از مشاهداتم حرفی نزنم اما دلم نیامد اینجا ثبت نکنم که خداوند خیلی مهربان است و حواسش به تمام بندگانش هست، الهی شکر خدای رحمان و مهربان، ممنونم که همچنان خدای منی :))
- ۹۶/۰۶/۱۰