نمیدانم چه حس غریبیست که گاهی تو را اینقدر نزدیک احساس میکنم امروز باز هم فکر میکنم اینجایی و مرا میخوانی و این به همان اندازه شگفت انگیز و دور از ذهن است که شماره دوم مرا بعد از بارها پیام دادن اصلا یکبار هم سیو نکردی این یعنی برایت مهم نیستم پس چطور میشود انقدر مهم بوده باشم برایت انقدر دلتنگم بوده باشی که گشته باشی این سرای کوچک مرا کشف کرده باشی اینها از تناقضات رد حال و محالند و نباید به ان زیاد فکر کرد اما اگر اینجا بودی نمیدانم چقدر خوشحال میشدم که هنوز به یادمی و چقدر ناراحت میشدم که هنوز در سکوت دزدانه میخوانی ام، اما به نظرم اگر بوده باشی در این محال که هنوز دوستم داری و هنوز هم به یادم داری شیرین است حتی اگر دزدانه بخوانی ام محبوب دل همیشه دلتنگم، دوستت دارم هنوز هم، این را باز هم بدان لطفا :))
برگ زردی با سماجت شاخه را چسبیده بود
دستهای خویش و دامان توام امد به یاد
- ۹۶/۰۶/۲۲