اصلا یک حال داغونی دارم که نگو، تمام دردهام با هم برگشتن مخصوصا عوارض بیماری گذشته ام، دارم سعی میکنم خودمو سرپا نگهدارم به محض اینکه بپذیرم اوضاع وخیمه، صاف راهی بیمارستان هستمو یه هفته بستری، شک نکن، امروز قالی و موکت رو قالیشویی میاره بندازم بقیه وسایل رو بچینم، اقا پسر خیلی رو مغزم مانور میده، مدام میگه خسته شدم زودتر تمومش کنیم زودتر خونه رو بچینم، هر چی میگم اوضاعم ردیف نیست مدام میگه من کمکت میکنم، یکی نیست بگه فسقلی تو زورت کجا بود وسیله جابجا کنی منم از کمر نابود شدم بزار یه کم استراحت کنیم به خرجش نمیره، خلاصه اینکه ما به شدت هنوز درگیر جابجایی وسایل هستیم، دیشب با کمال کم لطفی نبودی، حتما سرت به خانواده گرم بوده، اما صبح برای نماز پا شدی افرین پسر خوب، دیدن حضورت برام دنیایی شده، همینکه سلامتی، هستی و کنار خانوادت شادی برام دنیایی ارزش داره، مراقب خودت، همسرت و گل پسرت باش، چه روزهایی داشتیم که گذشتند و فقط داغ خاطره هایش بر قلب و حسرتش بر دیدگانم ماند، مراقب خودت باش مرد مهربان رویاهایم💕
- ۹۶/۰۸/۰۴