چقدر باهات حرف دارم و چقدر بی معرفتی که باز هم یه تبریک خشک و خالی رو از من دریغ کردی، تبریکی که به اسلام و مسلمین بر نمیخورد
متاسفانه هنوز هم خشکه مقدسی
هنوز هم از من فرار میکنی
اونقدر سرسخت شدم که دیگه گریه ام نمیگیرد دیگر حتی ناراحت هم نمیشوم وقتی بهم بی اعتنا هستند
اما هنوز زجر میکشم از آدمهای اشتباهی که اشتباهی وارد زندگی ام شدند و به ناچار زیر یک سقف می بایست تحملش کرد
هنوز گاهی چیزها هست که عذابم بدهد اما دیگر ارتباطی به تو ندارد مدتهاست دیگر توقعی از تو ندارم فقط گفتم که یادم باشد او هنوز هم همان است که بود دیگر مبادا دلت به یک نگاهش به یک حرف ساده اش به یک احوالپرسی در رویای شبانه اش بلرزد، دیگر نلرزد دلی که زنده نیست به عشق
دلی که دیگر نامش دل نیست، مگر معجزه ای رخ بدهد، خدایا حتی دیگر منتظر معجزه تو هم نیستم راحت باش، با بندگان دیگرت خوش باش، والا
- ۹۶/۱۲/۱۸