شکوه زندگی

کنارم لحظه ای بنشین چه حاصل/ که فردا بر سر خاکم نشینی

شکوه زندگی

کنارم لحظه ای بنشین چه حاصل/ که فردا بر سر خاکم نشینی

شکوه زندگی

زندگی شیرین تر از آنست که فکرش را بکنی، فقط باید آنکه می بایست باشد، با تمام وجود باشد نه سایه و هاله ای از بودن
بخاطرت از خیلی چیزها گذشتم اما بخاطرم یک ذره گذشت نکردی
کاش می توانستی عظمت عشق مرا درک کنی
اما چه سود از گفتنهایی که حاصلش سکوت است
کنارم لحظه ای بنشین چه حاصل/ که فردا بر سر خاکم نشینی

پیام های کوتاه
بایگانی
پیوندها
  • ۰
  • ۰

توان شانه های من

تا یادم میاید مسوولیت خانواده بر دوشم سنگینی میکرده، از انموقع که دخترکی کوچک بودم شروع شد و تا به امروز که زنی میانسالم ادامه داشته است و خواهد داشت

روزی مادر پدر و مادر و خواهر برادرهایم بودم و حالا مادر فرزند خودم و جدیدا قرار است خاله و مادربزرگ هم بشوم

اینکه خاله میشوم خیلی خیلی خوب است روزی آمدنت به زندگی ام مصادف شد با عمه شدنم و امروز زمان رفتنت مصادف است با خاله شدنم تو کیستی چیستی از کجا در زندگی من با هویت عشق، خدا و امام زمان عج، ظهور پیدا کردی، کی بود که من با تو فهمیدم حسین ع کیست، ابوالفضل ع چه کرد، من با تو بود که در اعماق وجودم فاطمه بودن زینب و رقیه بودن را درک کردم من با تو بود که شدم رضای به هر چه هست و نیست و حالا با نبودنت همه چیزم را گم کرده ام من خدا را گم کرده ام

امروز خواهر کوچکتر که باردار است طرفای ساعت سه بعدازظهر زنگ زد و من که خودم بار رفتنت به دوشم سنگینی می‌کرد گوش دادم و او هی به بارم اضافه کرد هی گفتو گفت تا کارش به هق هق گریه کشید او غم بیکار شدن همسرش، بدهی خانه ای که خریدند و سیسمونی که میبایست پدرم تهیه کند را درست گذاشت وسط زندگی ام، برای بدهی منزلش فکری برداشتم درست شد، برای بیکاری اش تماس گرفتم آن هم درست شد و اما من هم خاله هستم و هم مادربزرگ میشوم این چندماه باید پس انداز کنم برایش سیسمونی بخرم و در کنارش آقا پسر را از نظر مالی و هزینه های پزشکی مدیریت کنم 

هر بار که خواسته ام فقط به خودم و احساس ترک خورده ام فکر کنم دنیا زده است پس کله ام و گفته است بس است خیلی مردی بیا اینها را حل کن بعدا وقت بگیر برای دل خودت

راستی دیشب دوباره ناجی را دیدم که تو را نشانم داد داشتی به همه شیرینی تولد آقا را تعارف میکردی اما از من گذشتی بی تعارف

به ناجی گفتم چرا همچین کرد، او چرا ناراحت است، خودش گفت از زندگی ام بیرون برو، خودش مدام مرا پس زد، خودش گفت من نمیخواهم با تو وارد صحبتهای دلی بشوم حالا در عوض قهر میکند، آنکه دلش شکست و شیشه دلش هزار تکه شد من بودم که هنوز قد خم نکرده ام

ناجی دستم را گرفت و با هم قدم زنان رفتیم او دعای عهد میخواند و من اشک میریختم تا به حیات مسجد جمکران رسیدیم و روی سکویی کنار هم نشستیم انگار تمام بارهای زندگی ام را از شانه پیاده کرده بودم هنوز هم نسیم دلپذیری که گونه هایم را نوازش میداد حس میکنم

شب زیبا و به یاد ماندنی بود آسمان رویایم پر از نور بود و من غرق در آرامش و شادی، همان چیزی که به آن محتاجمو در زندگی ام گم شده است

همین

مراقب خودت باش

دیگر نمیدانم نمی‌بینم بودنت را

مراقب خودت باش

  • ۹۷/۰۲/۱۳
  • شکوفه

نظرات (۱)

  • علی ابن الرضا
  • چقدر خوبه که گره گشایید ...
    مبارک باشه خاله شدنتون..

    برام جالبه ماها همدیگه رو اصلا نمیشناسیم حتی اسم همو اما این دردها و نظرها ی مشترک چقدر ما آدما رو به هم نزدیک میکنه؟

    حتی تصور این خاطرات که میگین هم خبر میده از روزایی رویایی

    هرروزتون رویایی
    راستی شما هم قمی هستین؟
    پاسخ:
    ممنونم شما لطف دارید
    بله همینطوره
    اسمم شکوفه است
    امیدوارم روزهای خوبی باشند
    قمی نیستم اما به قم رفت و آمد زیاد دارم آنجا فامیل داریم
    البته ساکن تهرانم
    اصلیتم لر عشایر بختیاری اهل بروجرد هست
    شما چطور

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی