به قولی بعضی جمله ها برای آدم بدجور گرون تموم میشه، امروز مثل همیشه که برای خرید هفتگی به میوه فروشی روبروی منزل میرفتم، رفتم خرید و آقای فروشنده که میبینه هر روز از ته خیابان چند کیلومتری یه طرفه خلاف حرکت ماشینها میام میدونه که پیاده این مسافت رو تو اون تایم که هنوز برق آفتاب مغز ادمو بخار میکنه طی میکنم و وقتی مغازشو رد میکنم میرم تو کوچه نونوایی نان میخرم و بعد خرید میوه و سبزیجات و در آخر با چنگ و دندون خودمو میرسونم به خونه، خلاصه اینکه امروز فهمیدم این آقا به چه چیزهایی از نظر اخلاقی، رفتاری، ظاهری و شغلی در من دقیق شده
کنار بار شلیل و گلابی ایستاده بودم آرام خودشو نزدیک من کرد و گفت این وقت ظهر پیاده از سر کار میرسین و خرید هم میکنید حیف به شما نیست؟!
یه طوری عرق سرد روی پشتم نشست که دلم میخواست سریع از مغازه برم بیرون، که ادامه داد یه کسایی رو ادم میبینه که اصلا حالت بد میشه نگاهشون کنی اما نشستن خونه میارن میخوره!
بعد نگاه دقیقی در زوایای صورتم کرد و دور شد، نمیتونم بگم چه حالی داشتم احساس میکردم به شخصیتم توهین شده به روح و روانم تجاوز شده، سریع حساب کردم بیام بیرون، گفت ناراحت نشینا منظورم تعریف از شما و تمام شایستگی هاتون بود، واقعا نمیدونستم اون لحظه باید عصبانی بشم یا از تعریفش تشکر کنم !
در آخر با حس بدی سرمو انداختم پایین خریدامو برداشتم و اومدم بیرون، نگاه سنگینشو تا وسط حیات منزل احساس میکردم
فکر میکردم دیگر پیر شدم و مردی مرا زیبا نمی بیند، راحتتر در جامعه ظاهر میشدم، اما هنوز هم تمام نشده الله اکبرها و متلک ها و این هم تعریفهای نابجا و نگاههای سنگین
احتمالا تا ده سال دیگر که بروم تو دهه پنجاه سالگی، دیگر حسابی پیر شده باشم و خبری از زیبایی های دردسرسازم نباشد
- ۹۷/۰۵/۰۷