دلم برات تنگ شده، خودت بگو چیکار کنم
بازم ساعتها به یک نقطه خیره میشم بی اختیار همراه مرور خاطرات آه میکشمو اشک از چشمانم جاری میشود
هنوز هم زیر درخت امید وقتی باد پوست نم خورده از اشکم را نوازش می دهد چشمانم را روی هم میگذارم و سعی میکنم صورت ماهت را به یاد بیاورم حتی صدایت را به یاد می آورم و سینه ستبر مردانه ات را
به یاد آوردن رویاهایم که دیگر اشکالی ندارد
تو همه ات مال معصومه، اما رویاهای داشتنت همیشه مال من است، میدانی
میدانی وقتی تنهایی قدم میزنم و ذره ذره هوایی که تو هم در آن نفس میکشی را میبلعم چه حال وحشی عجیبی دارم، هم آرامم هم دنیایی از نبودنت ناآرامم، حال دگرگونیست میدانم
مراقب خودت باشی ها
همین
- ۹۷/۰۷/۲۳