روی صندلی نشستم و خیره شدم به میز منشی، اما هیچی نمیدیدم تمام ذهنم پیش توست، آیا واقعا اینقدر بی تفاوتی نسبت بهم، یا هول شدی نفهمیدی چی بگی، حس غریبی دارم، میدانی اگر اینقدر بی تفاوتی چطور تا گفتم سلام از عکس پروفایلی که تازه عوض شده بود فهمیدی منم، اگر اینقدر کار داشتی چطور در همان ثانیه کامنتم سین خورد میدانی چه فکر میکنم، دروغگوی خوبی هم نیستی
منشی شروع کرد با من صحبت کردن میپرسد جلسه چندم است، میگویم پنجم، میگوید نیم ساعت دیگر وقتتون میشه، به چهره ماه آقا پسر نگاه میکنم، اینروزها غصه این ماه نازنینم مرا پیر کرده است
مادر قربانت بشود ان شاءالله
خیلی وقت بود اینقدر گریه نکرده بودم خیلی وقت بود بغضهایم گلوله شده بود امروز چه عقده گشایی کرد دل تنهای من
خوب است نمیدانی، خوب است نمی خوانی، خوب است...
- ۹۷/۰۸/۱۰