دیشب مدام تو خواب با هم همراه بودیم در صحن جمکران قدم میزدیم و تو هی میگفتی منو ببخش، منم نگاهت میکردمو میگفتم توروخدا تورو به صاحب این مکان مقدس نگو، از اینحرفا نزن، چی رو ببخشم، اونیکه باید ببخشه تویی بهترینم که سالهاست با غمها و اندک شادیهایم همراه بوده ای
تو همین حالو هوا بودیم که آقا سید آمد و از پشت دست گذاشت رو شونه هات و به فامیلی صدایت کرد هر دو به طرفش برگشتیم و با لبخند به همدیگر نگاه کردیم سید به تو گفت کسی آخه میشه همچین دوستدار اهل بیتی رو تنها بزاره چرا به ما سر نمیزنی کم پیدایی
و دیگر اذان صبح شد و از هم خداحافظی کردیم رفتیم برای نماز، موقع رفتن بهم گفتی منو بخشیدی، دیگر حرصم درآمد به اسم صدایت کردم گفتم دیگر نگویی ها ناراحت میشوم، گفتی نه ناراحت نشو تو فقط مراقب خودت باش و سعی کن زودتر خوب بشی و اینو بدون هیچوقت ترکت نکردم
اشک در چشمانم جمع شده همانند دیشب که آن حرفها را زدی و من صدهزاربار دعا کردم کاش این خواب نباشد و ترکم نکنی
خوشحال شدم بعد از مدتها دیدمت
برایم عجیب بود که چطور از من خبر داری نکند که اینجایی مهربانم
- ۹۷/۰۹/۲۴