شکوه زندگی

کنارم لحظه ای بنشین چه حاصل/ که فردا بر سر خاکم نشینی

شکوه زندگی

کنارم لحظه ای بنشین چه حاصل/ که فردا بر سر خاکم نشینی

شکوه زندگی

زندگی شیرین تر از آنست که فکرش را بکنی، فقط باید آنکه می بایست باشد، با تمام وجود باشد نه سایه و هاله ای از بودن
بخاطرت از خیلی چیزها گذشتم اما بخاطرم یک ذره گذشت نکردی
کاش می توانستی عظمت عشق مرا درک کنی
اما چه سود از گفتنهایی که حاصلش سکوت است
کنارم لحظه ای بنشین چه حاصل/ که فردا بر سر خاکم نشینی

پیام های کوتاه
بایگانی
پیوندها
  • ۰
  • ۰

سیزده روز

به حساب من سیزده روزه بطور جدی درگیر این بیماری هستم و منو زمین گیر خودش کرده، هعی خوب میشم بعد از چند ساعت باز ریه هام درد داره و نفسم میخواد بند بیاد، اما حس چشاییم برگشته و حس کوربویی که داشتم اندکی بهبود پیدا کرده دیروز برای اولین بار در این مدت بیماریم بوی پیازداغ رو حس کردم و بسیار ذوق زده شدم 

دنیای عجیبیه همیشه معتقد بودم اصل ماجرا از خلقت انسان تجربه حس های متفاوت در زندگیش برای رشد و ترقی روحیش هستش و هیچوقت به پیش پا افتاده ترین حس هاش مثل چشایی، بویایی، لامسه و ... زیاد فکر نکرده بودم و حالا میبینم عجب نعمتیه خداییش

خلاصه اینکه قرصام الان تموم شد و من بابد تا الان خوب میشدم و این قصه ریه ها حکایت از آخر خط داره باقیش دیگه صدرصد دست خداست قدرت بشر که ذره ای از قدرت حق است در برابرش کم آورد تا ببینیم خدا چی میخواد برامون آیا اراده خداوندی قرار میگیره تا زیر یه خم این ویروس چقر بد بدنو بگیره

امیدوارم

امید چیز خوبیست، از وقتی بشر زاییده میشود با امید بند نافش را میبرند تا لحظه ای که سر بر سجده ابدی بگذارد و این دنیا را ترک کند

امروز جواب تست نوید و پدرش میاد تمام آرزوم اینه که تست هر دوشون منفی باشه و من با خیال راحت باقی راه پرپیچمو طی کنم

عجیب ترین اتفاق زندگیم شجاعت بی نظیری بود که از همسرم دیدم کنارم مونده و داره پرستاریمو میکنه گفتم اولین روزه قطعا فردا صبح میبینی رفته، مادرشم تماس گرفته بود نگران سلامتش بود گفتم حتما میره اما عجیب بود با امروز میشه سه روز که مردونه پام ایستاده و ازش کلی تشکر کردم و فکر کنم عجیب خسته شده از اینکه اینطور از من میترسه و دوری میکنه ناراحت نیستم همین دوری کردنها در این بیماری کوفتی لازمه تا شاید نگیری، شاید

البته بهش گفتم نمون برو همینکه نگران نویدم کافیه اما ناباورانه غم رو تو چشماش دیدم و اومد حرف بزنه بغض کرد، چقدر دیدن این صحنه اشک مرا درآورد حتما باید اینروزها بیایند حتما باید لب تیغه مرگ قدم بگذارم که مرا ببینی آن از روزهای سرطان این هم از روزهای یرقان

کلا شانس نداشتم از عشق شانسی نداشتم همیشه گیر دوست داشتنهای خرکی مردانی افتادم که اندکی عاشقی بلد نبودند، یکی نمیبیند و یکی میگریزد و اگر بماند سکوتش میکشدت

من برای همه کسانی که در طول عمرم ذره ای دوستم داشتند و دوستشان داشته ام قلب مهربانم را هدیه داده ام مراقب مهربانیهای اطرافیان خود باشیم همیشه خیلی زود دیر میشه

بیا اینم درد جدید، فکر کنم مچ پای چپم آسیب دید خواب رفته بود رفتم کتری رو لنگ لنگان خاموش کنم که پاپیچه شدم

کائنات عزیز ممنونم

والا 💕😊 

  • ۹۹/۰۱/۰۴
  • شکوفه

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی