دیروز صبح از شدت خونریزی به حالت اغما بودم، دوباره بیماری گذشته عود کرده، یه بار من باهاش دست و پنجه نرم کردم اما اونموقع تو بودی و کلی برام قوت قلب بودی اما حالا...
رفتم بیمارستان خاتم، دکترم رفته بود تعطیلات، بصورت اورژانسی به بیمارستان شهدای یافت آباد مراجعه کردم بیمارستانی که قبلا کار میکردم و دوستان زیادی اونجا دارم کلی با دیدنشون روحیه ام خوب شد، دکتر عابدی عزیز را دیدم و برایم کلی آزمایشات تشخیصی نوشت، کارام که تموم شد گفت میدونی که مبتلا به سرطان رحمی، گفتم بله، فقط میخواستم بعد از اینکه یه کم کارام سروسامان گرفت برم برای هیسترکتومی، که گفت وقت نداریم و سلامتیت در تهدیده، بستری شدم، دیشب کوتاژ تشخیصی شدم برای اطمینان و در کتارش دارو استفاده کنم تا سه هفته دیگه جواب پاتولوژی بیاد که کلا رحم را بردارند
نگران پسرم هستم، نگران مامان و بابا، نگران کاری که بدون من نمیتونه به بقای خودش ادامه بده
دیشب با تمام حال داغونم سناریوها را تو گوشی خوندمو بررسی کردم، همه بچه های برنامه یکی یکی زنگ زدن و حالمو جویا شدن، میگفتن لطفا زود خوب شو بدون تو نمیشه
و من میخندیدم که دنیا اصلا کاری به امثال من نداره، همینطور چرخشش ادامه داره
- ۹۹/۱۲/۲۵
شفای عاجل برای شما خواهانم. امیدوارم زودتر خوب شوید.