هر چی تلاش میکنم حواسمو پرت کنم شاید کمی آرامش پیدا کنم، اصلا ممکن نیست، درد امانمو بریده، به داروی بیهوشی هم حساسیت نشون دادم تمام تنم کهیر زده و میسوزه، خیلی دلم میخواد یک ساعت از روزهای قبل زندگیم بهم برگرده، اون روزها که آرامو قرار داشتم، اما تلاش بی ثمریست
امشب داشتم فکر میکردم چقدر تا حالا با خودم رو راست بودم و چقدر خودمو دور زدم
خوبه آدم با خودش، با احساسش با تمام زوایای زندگیش صادق باشه
خوشحالم که اینطور زندگی کردم و اگه هزاربار دیگه هم به دنیا بیام با تمام آنچه از دنیا فهمیدم همون راهی رو میرم که رفتم همونطوری زندگی میکنم که زندگی کردم، همیشه برام مهم بوده که به نقطه ای کاش زندگیم نرسم
اون چیزایی که بودونبودشون دست خودم بوده هیچوقت به ای کاش نخورده، اما بعضی چیزا تو زندگی ما هست که دست خودمون نیست اونارو نمیشه به پای ناکامی هامون از زندگی بنویسیم، هر چیزی داشتنش لیاقت میخواد، یک بخشی از این لیاقت تلاش ماست، باقیش دست ما نیست، عوامل دیگری در حاصل شدنش دخیل است
آن عوامل دخیل زندگیمان، انشااله بر وفق مراد دلهایمان
خداروشکر حواسمو متمرکز کردم این چند خط رو بنویسم کمی آروم شدم حواسم از خودم پرت شد😅
- ۹۹/۱۲/۳۰