من عهد تو سخت سست میدانستم
بشکستن آن درست میدانستم
این دشمنی ای دوست که با من ز جفا
آخر کردی نخست میدانستم
- ۰۲/۰۲/۰۱
من عهد تو سخت سست میدانستم
بشکستن آن درست میدانستم
این دشمنی ای دوست که با من ز جفا
آخر کردی نخست میدانستم
هرچه کردی به دلم باز تو را بخشیدم
تو به من زخم زدی دشنه زدی خندیدم
معنی تک تک رفتار تو را می فهمم
ساده لوحیست بگویم که نمی فهمیدم......
امان از این دلتنگی های لعنتی!
عهد و پیمان تو با ما و وفا با دگران
ساده دل من که قسم های تو باور کردم!
آم یار که عهد دوست داری بشکست
می رفت و منش گرفته دامن در دست
می گفت دگرباره به خوابم بینی
پنداشت که بعد او مرا خوابی هست...
وفا نکردی و کردم، خطا ندیدی و دیدم
شکستی و نشکستم ، بُریدی و نبریدم
شکست خوردن و ایستادن و ساختن و شاید باز هم شکست خوردن اما باز هم ساختن
زندگی همه اش رنج است و البته تلاش...
با احترام
این دو بیت مَهسَتی گنجوی را ، اولین بار از رشید کاکاوند شنیدم .
خوش و دلنشین خواند و بر جان نشاند ،
آن گونه که شلاق « حد » بر پوست و گوشت و استخوان .
نپرس که چرا این تعبیر ؟
که حلاج وشان را خوشتر از این حدی نباشد .
اگر چه حد اول ، حد تأدیب باشد و حد دوم ، حد اعلا .
دلتنگی به وسعت اقیانوس
پارادوکسی نظیر به نظیر ابیات
هرکی عهد بشکنه و نامردی کنه، خودش ضرر کرده،
دودش به چشم خودش میره.
غصه نخور ❤️