شکوه زندگی

کنارم لحظه ای بنشین چه حاصل/ که فردا بر سر خاکم نشینی

شکوه زندگی

کنارم لحظه ای بنشین چه حاصل/ که فردا بر سر خاکم نشینی

شکوه زندگی

زندگی شیرین تر از آنست که فکرش را بکنی، فقط باید آنکه می بایست باشد، با تمام وجود باشد نه سایه و هاله ای از بودن
بخاطرت از خیلی چیزها گذشتم اما بخاطرم یک ذره گذشت نکردی
کاش می توانستی عظمت عشق مرا درک کنی
اما چه سود از گفتنهایی که حاصلش سکوت است
کنارم لحظه ای بنشین چه حاصل/ که فردا بر سر خاکم نشینی

پیام های کوتاه
بایگانی
پیوندها
  • ۰
  • ۰

همیشه یه اشتباه نمیتونه ساده به پایان برسه مخصوصا اگه اشتباهتون در مورد یه ادم اشتباهی باشه

نیستی و دلتنگم 

نیستی و روحم ازرده است

نیستی و ازت ناراحتم

تو باعثش بودی

باعث اشنایی با کسی که نباید اتفاق می افتاد و اشتباهی که در شیفتگیهایم در کنار عاشقانه هایم رخ داده است

اقای هم اسم و فامیلت‌...

  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

داغونم

از صبح شروع کردم به جمع کردن وسایل، از انباری شروع کردم یک دنیا کتاب، هر کاری کردم نتونستم بریزمشون دور، یه تعدادیشو جمع کردم بدم کتابخانه محله و باقیشو کارتن کردم و چیدم تو انباری، داغون شدم موقع بیرون اوردن کمد کتابا از تو انباری انگشت کوچیکه دست راستم بین کمد و لولای در موند اصلا دلم غش رفت الانم ورم کرده و کبود شده مفصل بند انگشتم بدجور اسیب دیده اما میتونم تکونش بدم فکر نکنم شکسته باشه خلاصه بلاخره کار انباری تموم شد اومدم بالا تا کتابخانه های بالارو هم جمع کنم نصف اسباب ما فقط کتاب هستش خوشحالم که میریم خونه جدید، حس خوبیه تغیر محیط زندگی، اما اسباب کشی برام سخته ایشالا به امید خدا تموم میشه و به خیر و خوشی میریم منزل جدید، اونجا فضا بازتره و میتونیم یه کتابخونه دیگه اضافه کنیم برای کتابهایی که تو انباری ده ساله خاک خوردن و خونده نشدن و مطالعه اونها قطعا خیلی لذت بخش باشه

😊💖🌹

فقط از این خونه بریم یه عالمه حس قشنگو اینجا جا میزارم اینش دلمو غمگین میکنه تمام دیوارهای این خانه و پنجره باز اتاق شاهد تک تک لحظه های ناب عاشقانه هایم بوده اند و من قطعا دلم برای احساسی که جا می گذارم تنگ خواهد شد قطعا دلم برای درخت روبروی پنجره که مهمان قناری عشقم بود تنگ خواهد شد چه دلنوشته هایی که انجا نوشتم و چه اشکهایی که نیمه شبها به مهمانی مهتاب سرازیر شدند دلم برای همه شان تنگ خواهد شد خیلی

💖🌹

دوستت دارم هنوز هم 😍

  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

من بهت فکر نمیکنم ولی هوا سرده لباس گرم بپوش😀💕

  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

با لب سُرخٓت مرا یاد خدا انداختی
روزگارت خوش که از میخانه، مسجد ساختی

روی ماه خویش را در برکه میدیدی ولی
سهم ماهی های عاشق را چه خوش پرداختی

ما برای باتو بودن عمر خود را باختیم
بد نبود ای دوست گاهی هم تو دل می باختی

من به خاک افتادم اما این جوانمردی نبود
می توانستی نتازی بر من، اما تاختی

ای که گفتی عشق را از یاد بردن سخت نیست
عشق را شاید، ولی هرگز مرا نشناختی

  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

کلی تعجب کردم دیدم یک عالمه پیام در تلگرامم دارم اول نزدیک بود قلبم از خوشحالی وایسته اما وقتی چشمم به شماره ۲ افتاد فهمیدم تو نبودی بلکه اقای هم نام و فامیلت است که ان پیامها را فرستاده دیگه نگو دیشب که داشتم اینجا مطلب قبل رو مینوشتم بعدش اومدم تلگرام بهت سر بزنم نمیدونم چطوری شده در خوابالودگی دستم خورده اشتباهی یه استیکر برای او فرستادم خدا رحم کرده استیکرش یک اقای در حال مطالعه بود اگر گل و بلبل بود ایشون چیکار میکردن در پاسخم، خلاصه اینکه مجبور شدم الان در تلگرام انلاین باشم و جواب محبت ایشونو محترمانه پاسخ بدهم چقدر مرد فهیم و مهربانیست در این مدت که شناختمش و به میمنت سکوتهای ابلهانه جنابعالی با ایشون اشنا شدم کلی تلاش کرده به من بفهمونه نباید کسی رو زیاد دوست داشت و گاهی وقتها حرصم از حرفش درمیاد وقتی میگه اونیکه محلت نمیزاره دنبالشی من که منتتو میکشم محلم نمیزاری وواقعا بحث اینحرفا نیست کلا نمیتونم هیچ احدی رو جایگزینت کنم مگر همینطوری سر راهم قرار گرفتی و من عاشقت شدم، تو را خدا به من نشان داد تو را خدا به من هدیه داد عشق تو را خدا در قلبم به گل نشاند و من قدرش را میدانم اما تو هرگز قدر بودنم و محبتهایم را ندانستی اینجایش کلی افسوس و حسرت دارد

مراقب خودت باش

همین

  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

نفس

تنها زمانی می توانی ارزش دقایق زنده بودنت را درک کنی که در مرز برامدن یا نیامدن نفس گیر افتاده باشی، به میمنت بیماری ها و مشکلات بیشمار جسمی بارها و بارها این لحظه حیاتی را درک کرده ام و هر بار فقط در ان ثانیه ها به این اندیشیده ام که خداوندا چقدر جان دادن سخت است خودت در ان لحظات دستمان را رها مکن و همواره همراه و پشتیبانمان باش و هر بار که بعد از دقایقی دست و پنجه نرم کردن برای نفس کشیدن به لحظات ارامش رسیده ام با خودم گفته ام خداوندا چقدر زندگی میتواند زیبا باشد کمکم کن، لطفا کمکم کن بخاطر چیزهای بی ارزش این ثانیه های با ارزش را هزینه نکنم، خداوندا کمکم کن بخاطر مال دنیا هرگز چشمم را بر ارزشها، لیاقتها، شجاعتها و راستیها نبندم، بارالها خدای خوب همه ی بنده های این کره ی خاکی خودت راهنمای همه ی ما به سمت نیکیها و خوبیها باش که ما خود قطعا صلاح خود به نیکی نمیدانیم، باسپاس فراوان، یک عدد بنده ی برگشته از راه مرگ

دو و سی دقیقه بامداد

  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

تـــو کـیـسـتـی کـه مـن اینگـونـه بی‌تو بـی‌تـابـم

شــب از هــجــوم خیــالت نـمــی‌بــرد خــوابــم

تـــو کــیـسـتـی کـه مـن از مـوج هـر تبسـم تــو

بـــســان قــایــق ســرگــشــتــه روی گـــردابــم


مــــن از کــــجـــا ســر راه تــو آمـــدم نـاگــاه

چـــه کـــرد بــا دل مــن آن نــگـــاه شـیــریــن آه

تــو دوردســت امیـدی و پــای مـن خسته است

چـراغ چشم تو سبز است و راه من بسته است


تـــو آرزوی بـــلـــنـــدی و دســـت مـــن کــــوتــاه

مــدام پــیـش نـگـــاهــی مـــدام پــیــش نــگــاه

چــــه آرزوی محالـی‌اسـت زیــســتــن بــا تــو

مـــرا هـمـیــن بـگـذارنـد یــک ســخـن بــا تــو


اونم که دریغ کردی و برام فقط سکوت بودی و رنجشو راندن


همیشه بعد عاشورا همینطور دلتنگ و پر از بغض و زودرنج میشم

حکایت غریبیست احوال پر پیچ من ...

  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

.

  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

غروب عاشورا

دلتنگی غروب عاشورا عجیب نفس را بند می اورد ما که اینگونه ایم امان از قلب اقامون امام عصر عج

امروز مستحب است برای گشایش قلب فشرده از غم اقا امام زمان عج صدقه بدهیم و صلوات بفرستیم


امروز به سلامتی نذری قیمه را پختم چندسالیست به سختی نذری ها را ادا می کنم خداوند متعال انشااله از این بنده حقیر بپذیرند و سلامتی بدهند تا هر سال که عمر داشتم در خدمت عزاداران شهدای کربلا علیهم السلام باشم

کلی در میان دعاهایم اگر قابل باشم یادت کردم و برای عاقبت بخیری خودت، همسر و فرزندت دعا کردم کاش مرا به دعایی مهمان کرده باشی مرد با ایمان رویاهایم

نمیدانم هنوز مرا بخاطر داری اصلا

عجیب دلم گرفته است مدام در چشمهایم اشک حلقه میزند

چه شب سختیست شام غریبان شهدای کربلا ع

امان از دل رقیه خاتون س

امان از دل عمه سادات زینب کبری س

  • شکوفه
  • ۰
  • ۰

اقا سید

دیشب با اقا سید پای پیاده دنبال دسته عزاداری میرفتم و مدام با سید حرف میزدم خیلی چیزها گفتیم و خیلی خبرها از هم گرفتیم و در اخر زیر لب زمزمه کردم:

گر چه با رفتن عباس، خیمه پریشان میگشت،

اب در مشک به دیدار رقیه، چه گریان، میگشت

گل زهرا به دامان شهادت، سجده می داشت،  

زینب از داغ برادر، هیمه ی سوزان میگشت

غیرت اهل حرم، بیا به خیمه ات بازگرد، 

بعد تو اب از شرم، به هر صخره خروشان میگشت


و سپس از هم جدا شدیم صدای اذان می امد به تلگرامت سر زدم ساعت دو و سی و نه دقیقه امده بودی اما برای چه و برای که را نمیدانم یادت هست هر بار که میگفتم اینگونه بوده ای و حواست به من هست میدانم، متنی بی دقت با سنگدلی مینوشتی که من چکار به شما دارم خانم، لطفا تمامش کنید من هرگز حواسم به شما نبوده

الان هم اگر بخواهم بودنهایت را به خودم بگیرم و سراغی از تو بگیرم میدانی تو چه میکنی، بله باز هم سکوت میکنی یا در نهایت خواهی گفت باز هم شروع کردی من بخاطر اینکه از همسرم دورم میایم تلگرام که خبری از خانواده بگیرم و یا مثلا میگویی میایم مطالب ارسال شده را بخوانم چه دلتنگی چه پریشانی، هنوز تمامش نکردی

و من باز هم کله شقی میکنمو میگویم تو حدیث ناتمام منی، همین

  • شکوفه